کالبد شکافی اندیشه خمینی

کالبد شناسی اندیشه خمینی – ۴
در باب رهبری خمینی و انحطاط کنونی

رضا راهدار

• شاید بتوان گفت که یکی از بزرگترین خیانت خمینی به مردم بی احترامی به سنتهای دیر پای مردمی باشد که با آن انرژی گرفته و به زندگی و زنده بودن خویش معنی و مفهوم می دادند. او تمام پیوندهای دیرینه مردم را زیر پا گذاشت. آیا او همان «دمنده-پاره کننده- در پیوندها» نیست که قرآن بدان اشاره دارد؟ …

اخبار روز: www.akhbar-rooz.com
يکشنبه  ٨ مرداد ۱٣۹۱ –  ۲۹ ژوئيه ۲۰۱۲

هدایت به پیش و پیشبرد جامعه و یا قهقراه و بازگشت به هیچ
در نوشته های پیشین ویژگیهای اندیشه خمینی را باز کرده و نشان دادیم که او با چتر فقه آمده بود و می خواست جامعه و مردمش را در حصار تنگ آن زندانی کند (سابقه نظری آن را نیز باز کرده بودم). حکومت را که حق مسلم مردم بوده از آنها ربود و ردای سیاه و شوم خویش را بر آن پوشانده و مردم را چون رعیتی پست و مقلدی کور پنداشته و خود را ولی خدا و مجری امر او غالب کرد. او به رأی و نظر مردم کاری نداشته و در مقام یک مرجع تقلید به آنها تکلیف می کرد تا از او و رژیمش حمایت کنند و گرنه باید در آتش عذاب او بسوزند. او با در خدمت گرفتن روحانیون و پیروان خویش (چه آنهائی که برای نان و نام سر از پا نمی شناختند و چه آنهای که به پشتوانه ایمان مذهبی بر خود تکلیف می دانستند) و تمامی دستگاهای سخن پراکنی و تبلیغاتی به تفتیش عقاید و اندیشه ای دست زد که در تاریخ اسلام و ایران سابقه نداشته است. او آمده بود تا نفس اعتراض و دگر اندیشی و دگر بینی را در نطفه خفه کند. دید تنگ و دنیای بسته خمینی در فرار از رویاروئی با اندیشه های باز و شکوفا که تازه جوانه می زدند دستور انقلاب (ضد انقلاب) فرهنگی را داد و دانشگاها و مراکز آموزش عالی را بست و به تصفیه خونین در سطح جامعه و کار و صنعت و ادارجات (برای او شخصی و خصوصی و ملی فرق نمی کرد) اقدام کرده و دگر اندیشان را حتی از کار در شرکتهای دولتی و خصوصی باز داشته و تا آنجا پیش رفت که خرید اجناس از فرقه های ناپاک (از نظر خمینی و فقه او بهائیان و باورمندان دیگر نجس و ناپاک می باشند) را حرام کرده بود. می توان گفت که خمینی در این کارها تنها نبود و انبوهی از دانش آموختگان دانشگاهای ایران و خارج و علمای کوچک و بزرگ دینی دستواره او شده و همراه و همکار او بوده اند. آری خمینی کارش را توده ای پیش می برد اما با چه ترفندی؟ او بازرگان را مترسک دولتی قرار داده و در کنارش دستور تشکیل سپاه و بسیج و نهادهای موازی دولت (الگوهای کره شمالی و چین) را داد تا انقلابش را حفظ و بیمه و اداره کنند. چه رندانه بازرگان را در مقابل عمل انجام شده اشغال سفارت آمریکا قرار داد که باعث بر کناری او شد (او همین تاکتیک- تیز کردن دشمن اصلی و قرار دادن مخالفان در برابر مردم- را در برابر مجاهدین و دیگر نیروهای مخالف بازی کرد، داستان حجاب اسلامی و قضیه قصاص یادتان است؟). آری خمینی جنگ را با همین تاکتیک به پیش برد و هزاران نوجوان و جوان و مردم را در تنور آن قربانی کرد، چون برای او جنگ نعمتی الهی بود. خدایا تو خود شاهد باش!!!

شرایط ویژه انقلاب ایران و نقش رهبری خمینی

همانگونه که در نوشته های پیشین اشاره کردم جنبش انقلابی ایران که بعد از شکست مبارزات توده ای و مسالمت آمیز دهه 40 شکل گرفته بود از سال 50 گسترده شده و مبارزات چریکی و انقلابی فضای برتر زمان شده بود. جامعه ایران در اوج التهاب و تپش و زایش بود و انقلاب و انقلابیون از سطح به عمق می رفته و مبارزه نیز سخت و پیچیده می شد. ساواک نیز پیش از پیش پیچیده شده و در کنار مقابله مستقیم دست به تشتت و تفرقه و انشعاب و پراکندگی و نابودی آنها زده بود. حسینیه ارشاد بدستور شاه و شیخ (فتواهای مرتد و کافر و شیعه نبودن دکتر شریعتی بازار داغ ارتجاع بود) بسته و شریعتی دستگیر و زندانی شد. سازمان چریکهای فدائی خلق نیز ضربات بزرگی خورده بود. در همین هنگامه نیز داستان ترور مجید شریف وافقی و سوزاندن بدنش از تلویزیون شاه پخش می شود که مدتها جو جامعه را گیج و گنگ کرده بود تا بیانیه اعلام مواضع ایدئولوژیک سازمان مجاهدین خلق انتشار یافت. در آن بیانیه آنها (تقی شهرام و یارانش) نه تنها چنین عملی را ننگ و محکوم ندانسته بلکه با گستاخی تمام از آن حمایت کرده و او را خائن شماره یک نامیدند {این داستان سری دراز دارد و قصدی ندارم تا وارد آن بشوم – کارم برآیند یک حرکت و اندیشه و کار کرد آن در شرایط اجتماعی است نه محتوای آن- هر گروه می تواند هر عقیده و ایدئولوژیِ را قبول و یا رد کند (دمکرات و ارتدوکس و ضد آن مطرح نیست، اما کارکرد و برد سیاسی-اجتماعی اش باید ارزیابی و ملاک قرار گیرد}. آن حرکت چون پتکی بر سر جنبش فرود آمد و ارتجاع راست و چپ را دگر بار بلند کرد. اعتماد خلق و پیشتازش بسته نشده پاره شد، و بازتابش نه در درون زندان بلکه دامنه جنبش در ایران و جهان را در بر گرفت!! بگذریم! از گذشته باید گذشت ولی تکرارش هرگز بایسته نیست. سالهای 1354 تا 1356 جنبش خلق نا خواسته در گیر و دار نبردی گیر کرده بود که بیش از همه شاه و شیخ را فربه تر کرده بود. در زندان گروه گروه عفو نامه نوشته و از دربار همایونی تقاضای بخشش می کردند. از عسگراولادی گرفته تا رفسنجانی و آفای عباس میلانی ها و بقیه!! بحران فکری (سران و رهبران کودتاچی درون تشکیلات مجاهدین چنان می پنداشتند که خود علامه دهر بوده و پاسخ تمام مسائل فلسفی و علمی و سیاسی را در دست دارند، بدور از اینکه فقط چند کتاب و جزوه، آنهم نه در اشل آکادمی و بحث های باز اجتماعی بلکه در فضای بسته تشکیلاتی، خوانده و از بر کرده بودند. آقای تقی شهرام از مارکسیست و اسلام و طبقه کارگر جز انشاء نگاری چیز دیگری آموخته بود؟ اگربه نوشته ها و گفتار آنها نگاه کنید درک و عمق اندیشه را می فهمید!!)   و تشتت و پراکندگی تشکیلاتی، مبارزات انقلابی نوپا را به بیراه کشاند ولی از بین نبرد. بدنه جنبش در میان قشر جوانش رشد فزاینده ای یافت و پیام و کلام شریعتی شمع هر جمع و گروه پراکنده ای شده بود که عشق زیستن بهتر آرامشان نمی گذاشت. گل سرخی ها گلِ سرخ انقلاب شده و نیروهای مبارز و انقلابی دوباره همدیگر را پیدا کرده و روند مبارزه ادامه یافت و با ترکشی در سال 56 اوج یافت و تا سرنگونی رژیم شاه ادامه یافت.

داستان خمینی و آنتنی شدنش در چنان شرایطی مطرح شده است. زمانی که بحران اقتصادی-اجتماعی و سیاسی بدنه جامعه را فرا گرفت و رژیم شاه پوسیده تر از آن شده بود تا راه برون رفتی داشته باشد. جنبش انقلابی اوجی تازه می یافت، شعارها تند و تندتر می شد ولی برنامه و هدفی هماهنگ برای جایگزینی در دستور کار نبود. شاه تند تند نخست وزیر عوض می کرد ولی چاره درد را نمی فهمید. بناگاه خمینی را که برای ترانزیت به فرانسه برده بودند (قرار بود از آنجا به یک کشور اسلامی دیگر برود) آنتنی می شود و خیمه رهبری در نوفل شاتو بر پا می گردد. خمینی نیز که چنان اقبالی را هرگز تصور نمی کرد، تز ولایت فقیه و حکومت اسلامیش را، به سفارشات دیگران، کنار گذاشته و ناگاه نوید حکومت دمکراتیک و مردمی را داد و از حقوق بشر و آزادی زنان و اندیشه حرف زد. بدنبال آن ترفند ماهرانه خمینی با اقبال توده ای گسترده در 12 بهمن 1357 به ایران بر گشت. و رژیم شاهنشاهی در 22 بهمن همان سال سقوط کرد و مردم ایران شاد و سر شار از شادی و شوق بودند. استبداد دیرپای فرو ریخت و سالاری مردم در چشم اندازی نزدیک قرار گرفته بود. ایرانیان خارج نیز دسته دسته بسوی کشور روانه شدند و می رفتند تا «وطن خویش کنند آباد». توده های محروم و رنجبر نیز مشتاق آشنائی با نسل پیشتاز خویش بوده و می رفتند تا زبان و کلام همدیگر را درک و فهم کنند (دیکتاتوری سنگین پهلوی امکان دیالوگ آزاد را از بین برده بود تا جائی که حتی دو مبارز و انقلابی نیز زبان همدیگر را نفهمیده – صد افسوس که هنوز هم نمی فهمیم- و انگار با توده مردم بیگانه بودند). زنان نیز می رفتند تا آزادانه و بدور از فشارهای خانه و محیط و حکومت و دوشادوش مردان، ایران و آینده خویش را بسازند. وه!! چه شکوهی در حال زائیدن بود. بزبان ساده، گوئی تمام پراکندگی و اختلافات از بین رفته و مردم همه یکی شده بودند!!!

می توان خمینی را دزد انقلاب و فرصت طلب و شعبده بازخواند ولی نمی توان رهبر دیگری را در آن سالها یافت که هم دلپسند و حرف شنوی غرب بوده و هم آتوریته و برد فراگیر اجتماعی او را داشته باشد.
آیا خمینی رهبر شایسته انقلاب بود؟
سرخپوست ها می گویند: “انسان یک دهان دارد و دو گوش و باید یک بار حرف بزند و دو بار گوش دهد»
در این نوشته قرار بود در باب فقه و ولایت فقیه بنویسم اما قبل از آن دوست دارم چند اشاره در باب رهبری و کارکردخمینی داشته باشم.

هر کس با درک و دید خویش بپای انقلاب آمده بود. پیروزی انقلاب در ایران نیز موجی از شادی و امید و آرزوهای دیرینه بهمراه داشت. نه تنها در ایران بل سراسر گیتی در انتظار چرخش در ایران بودند. دنیائی ادعا اما بدون پراتیک اجتماعی در شعارها موج می زد و امید بر آن بود تا از کانال رهبری بایسته و کاردان حقوق اجتماعی و سیاسی و مدنی مردم بیمه شده و آزادی و مردم سالاری آسمان تاریک و غم زده دیکتاتوری دیر پای ایران را روشن و شفاف کند. ایران کهن سرزمینیست که اقوام و قبایل و تیره های متفاوت قومی و ملی و مذهبی در پس هزاره ها در آن زندگی کرده اند و فرهنگ و آداب و سنن پراکنده ای از خود بر جای گذاشته اند. ایران کشوریست با رنگ و نژاد و قوم و ملیت و مذهب گوناگون. اینها دوران زیادی در کنار هم و هنگامه هائی نیز رو در روی هم قرار گرفته و باز و بسته شده اند تا ایران کنونی شکل گرفت. هرچند ایران کنونی در وسعت و گستردگی عهد هخامنشیان و ساسانیان نیست ولی اقوام پرکنده اش کماکان همانگونه اند، هرچند مذهب و مرامشان با زمان دگرگون شده است. از این رو انقلاب 57 ایران شایسته رهبری بود که می بایست :
1- کشور و ملت و مذاهب آنرا درک و فهم می کرد
2- بمردم گوش فرا داده و به آزادی اندیشه و رأی و نظر آنها احترام میگذاشت
3- حکومت را از آن مردم دانسته و به فرامین انقلاب گردن (می فهمید که انقلاب با خونهای فراوان آبیاری شده تا به انجا رسید) می نهاد.
4- امید زایش و زندگی و همگرائی و تلاش جمعی را (که در انقلاب شعله ور شده بود) زنده نگاه می داشت
5- رهبری را شایسته نهادهای مردم سالار دانسته و از قداست و فردیت آن می کاست
اینها کمترین خواست و انتظار از رهبری بود. و خمینی با نشستن در چنان جایگاهی، در برابر بزرگترین آزمایش تاریخ زندگیش قرارگرفته بود. انقلاب به او حق انتخاب داد تا بار دیگر خود را بنماید و نقش خویش را در سرنوشت مردم به آزمایش بگیرد. او با نام اسلام آمده بود و مسئولیتی بس سنگینتر از آن را بدوش گرفته بود. رهبری در زبان علمی راهبری و هدایت جامعه است و از این رو همه اش بار مسئولیت است، او شاه و رئیس قبیله نیست که مقامی تشریفاتی داشته باشد. در علم امروز، که پشتوانه صدها سال کار و تجربه را بدنبال دارد، پیوند رهبر و پیرو بر چهار پایه اصلی نیاز، اعتماد، شوق و شفقت، پایداری، و امید استوار می باشد. مردم با نیازهای خویش بدور رهبر حلقه می زنند و او مسئول بر آوردن نیازهاست.
اضافه بر آن خمینی در لباس اسلام آمده بود و وعده نان و آزادی و عدالت و ایمان می داد. او می دانست که » هر کس در گرو اعمال خویش است. (1) و مردم نیز خوانده بودند که علی (ع) در چهارده قرن پیش به مالک اشتر نوشته بود: «…ای مالک، بدان که تو را به بلادی فرستاده‌ام که پیش از تو دولتها دیده، برخی دادگر و برخی ستمگر. و مردم در کارهای تو به همان چشم می‌نگرند که تو درکارهای والیان پیش از خود می‌نگری و درباره تو همان گویند که تو درباره آنها می‌گویی …» (2) آیا خمینی آنچه را که در باره شاهان پهلوی بد می دانست خوب کرد؟ آیا مردم حق دارند به همان چشم به او و کارکردش بنگرند که او به شاهان پهلوی می نگریست؟ و نیکوکاران را با آن بشناسند؟ علی در ادامه می نویسد: «…..، هرگز به خشمی، که ازش امکان رهایی هست، مشتاب و مگوی که مرا بر شما امیرساخته‌اند و باید فرمان من اطاعت‌شود. زیرا، چنین پنداری سبب فساد دل و سستی دین و نزدیک شدن دگرگونیها در نعمتهاست… بپرهیز از اینکه خود را در عظمت با خدا برابر داری یا در کبریا و جبروت، خود را به او همانند سازی که خدا هر جباری را خوار کند و هر خودکامه‌ای را پست و بیمقدار سازد….»(2) پس چطور شد که خمینی خود را بر مسند «امام شیعه» نشاند و پیراهن «تقدس» بر تن کرده و بت بزرگ و قبله حاجات و ممر حیات اقلیت ممتازی شد. چه شد که خمینی در مقام حج و زیارت مکه قرار گرفته و محراب و منبر و سکه بنامش زده اند. خود را ولی خدا دانسته و در مقام «سلطان مطلق» نشسته و بر جان و مال و ایمان مردم حاکم شد و فرمانش را فرمان خدا دانست. «آنکه مکتبی را مسخره می‌کند، اسلام را مسخره می‌کند. اگر متعمد باشد، مرتد فطری است. زنش برایش حرام است. مالش هم باید به ورثه داده شود. خودش هم باید مقتول شود» (3) . می بینید که چه بی مقدار و خوار و ذلیل شده است!!! بزرگش نخواهند اهل خرد   که نام بزرگان بزشتی برد (سعدی). در ادامه پیام علی می خوانیم: «…. سنت نیکویی را که بزرگان این امت‌به آن عمل کرده‌اند و مردم ‌بر آن سنت‌به‌نظام آمده و حالش نیکو شده است، مشکن و سنتی میاور که به سنتهای نیکوی‌گذشته زیان رساند، آنگاه پاداش نیک بهره کسانی شود که آن سنتهای نیکو نهاده‌اند وگناه بر تو ماند که آنها را شکسته‌ای. تا کار کشورت به سامان آید و نظامهای نیکویی، که پیش از تو مردم برپای داشته بودند برقرار بماند، با دانشمندان و حکیمان، فراوان، گفتگو کن در تثبیت آنچه امور بلاد تو را به صلاح می‌آورد و آن نظم و آیین که مردم‌پیش از تو بر پای داشته‌اند….” (2) هیهات که خمینی چه ها که نکرد!!!! شاید بتوان گفت که یکی از بزرگترین خیانت خمینی به مردم بی احترامی به سنتهای دیر پای مردمی باشد که با آن انرژی گرفته و به زندگی و زنده بودن خویش معنی و مفهوم می دادند. او تمام پیوندهای دیرینه مردم را زیر پا گذاشت. آیا او همان «دمنده-پاره کننده- در پیوندها» نیست که قرآن بدان اشاره دارد؟(4) او با جشن و شادی و زیبائی بیگانه بود به بهانه های مختلف نوروز (عید باستانی و یادگار ماندنی) را حرام کرده بود. رابطه اش با حکیمان و دانشمندان و دانش و دانشگاه حکایتی دیگر دارد. آیا می توان گفت که خمینی بدور از سیره (روش) ایرانی، سیره و سلوک اسلامی نیز نداشت.
اگر او رهبری شایسته و خردمند بود می بایست سکوی انقلاب را بدست نیروهای پیشرو و بالنده سپرده و تن به یک حکومت ملی (که با اسلام نیز تضادی نداشت) و دمکراتیک میداد و همانطور که در فرانسه قولش را داده بود به تشکیل مجلس موئسسان گردن نهاده و اجازه میداد تا کشور بر اساس قانون اساسی بر آمده از مجلس منتخب مردم (نه منتصب ایشان) اداره شود. در آنصورت او همواره مورد تکریم و احترام ملت باقی می ماند و اسلام و ایران و مردمش در آزادی و اختیار و افتخار زندگی می کردند. غم و شادی و چشن و عزا سر جایشان بوده و خنده بر لبان مردم شکوه زندگی عصر و نسل ما و آینده را رقم می زد. ولی او نفهمید در کجا ایستاده است و رمز و راز یک حکومت مردم سالار چیست. آزادی در یک جامعه به تعداد رأی و نظر و اندیشه مردمش پیوند می خورد و نمی توان گروهی را آزادتر از دیگران شمارد و حق و حقوق اکثریت را پایمال و نادیده گرفت. او همانطور که اشاره کردم با دیدگاه فقه سنتی آمده بود و فکر می کرد که مردم هر آنچه او بگوید (تکلیف کند) عمل می کنند. غافل از اینکه ملت زنده شده است و رمز بازی گوشی آموخته است. مردم دارای حق و حقوقی هستند که باید محترم شمرده شوند (از انتخاب همسر گرفته تا نوع همخوابگی و پوشاک و خوراک و نوشیدنی و تا برابری جنسی و اجتماعی). اما او همه را فدای اسلام فقاهتی کرد و بجای نسل انقلاب و جوان و شاداب آخوند و روحانیت را بر گزید و مجلس خبرگان بر پا داشت و فقه و شریعت مادون تمدن و بشریتش را بر کرسی نشاند. :»مردم ناقص‌اند و نیازمند کمال‌اند وناکامل‌اند، پس به حاکمی که قیم امین صالح باشد محتاجند.» (5) و از این رو چاره ای جز بر قراری دیکتاتوری لخت و بی بندوبار نیافت، دستور بگیر و ببند داد و تا جائی پیش رفت که تجاوز در زندان را جایز و قتل گروهی را صادر کرد. هیهات!!!

ارث و میراث و وارثان خمینی

در این نوشته به وصیت نامه خمینی اشاره کرده و در نوشتهای دیگر به ماهیت و کیفیت وارثان خمینی و ترفندهای اصلاحات و اصلاح طلبی فقاهتی می پردازم.

وصیت خمینی
در عرف و سنت است که وقتی آدمی در بستر مرگ قرار می گیرد تلاش وافر دارد تا راضی و آرام و با وجدانی آسوده سر بر خاک نهاده و مردم جز نیکی از او یاد نکنند. آورده اند که: اسکندر کبیرسفارش کرد «بدنم را دفن کنید، هیچ مقبره ای برایم نسازید، دستانم را بگذارید بیرون باشد تااینکه دنیا بداند شخصی که چیزهای خیلی زیادی بدست آورد هیچ چیزی در دستانش نداشت زمانی که داشت از دنیا می رفت» (6) پس از مرگ خمینی وصیت نامه او در مجلسی که برای جایگزینی او بر گزار شد خوانده و سپس انتشار بیرونی یافت. وصیت نامه در 92 صفحه ترتیب داده شده و مقدمه ای نیز دارد. در این نوشته خمینی از بسیاری چیزها حرف می زند، اما نه به عنوان کسی که در بستر مرگ قرار گرفته و خواستار بخشش و عفو می باشد. وصیت او در مقام یک طلبکار و مدعی عدالت اسلامی بیشتر به تهدید نامه علیه مخالفان و دیگر اندیشان و برگ تشویق برای جانیان و جنایتکاران و درندگان مجری امر ولایت فقیه است. او نه تنها به گذشته خویش بر خورد نکرده و از دستور قتل و کشتار و شکنجه و اعدام فرزندان عزیز وطن پشیمان نیست بلکه می گوید   » من از پیشگاه خدای متعال و از پیشگاه ملت عزیز عذر می خواهم، خطای خودمان را عذر می خواهم. ما مردم انقلابی نبودیم، دولت ما انقلابی نیست، ارتش ما انقلابی نیست، ژاندارمری ما انقلابی نیست، شهربانی ما انقلابی نیست، پاسداران ما هم انقلابی نیستند، من هم انقلابی نیستم. اگر ما انقلابی بودیم، اجازه نمی دادیم اینها اظهار وجود کنند. تمام احزاب را ممنوع اعلام می کردیم. تمام جبهه ها را ممنوع اعلام می کردیم، یک حزب و آن «حزب الله» حزب مستضعفین، و من توبه می کنم از این اشتباهی که کردم و من اعلام می کنم به این قشرهای فاسد در سرتاسر ایران که اگر سر جای خودشان ننشینند ما به طور انقلابی با آنها عمل می کنیم». (7) او اشاره ندارد که فرمان قتل سلمان رشتی (نویسنده) را داده است و فتوای قتل عام سال 67 را صادر کرده است. او نه تنها از برکناری منتظری پشیمان نبوده بل دیگران، از مجاهدین (که بجای خود آنها را منافق نامید) گرفته تا فدائیان خلق و دیگر نیروها و افراد دگر اندیش، همه را تهدید می کند که بدامن جمهوری اسلامی بر گردند و گرنه نابود خواهند شد. او نمی گوید با «نعمت الهی» خواندن جنگ چها بر سر ملت آورده است و چند نسل را بقربانگاه کشانده است. او نه تنها از بستن زبان و کلام مردم و دانشگاها و آموزش عالی پشیمان نبوده حتی می خواهد که با شدت بیشتر آنرا ادامه دهند «… اکنون بحمدالله تعالی دانشگاه از چنگال جنایتکاران خارج شده . و بر ملت ودولت جمهوری اسلامی است در همه اعصار، که نگذارند عناصر فاسد دارای مکتبهای انحرافی یا گرایش به غرب و شرق در دانشسراها و دانشگاهها و سایر مراکز تعلیم و تربیت نفوذ کنند و از قدم اول جلوگیری نمایند تا مشکلی پیش نیاید و اختیار از دست نرود..» (8) او پس تهدیدها و تشرهای فراوان به دیگران و دادخواهی وتشویق و مظلوم نمائی خویش و رژیم جناتکارش می گوید» جمهوری اسلامی با دست توانای ملت متعهد پایه ریزی شده ، و آنچه در این حکومت اسلامی مطرح است اسلام و احکام مترقی آن است ، بر ملت عظیم الشان ایران است که در تحقق محتوای آن به جمیع ابعاد و حفظ و حراست آن بکوشند که حفظ اسلام در راس تمام واجبات است» (9) و در پایان می نویسد » با دلی آرام و قلبی مطمئن و روحی شاد و ضمیری امیدوار به فضل خدا ازخدمت خواهران و برادران مرخص ، و به سوی جایگاه ابدی سفر می کنم». (10) او هرگز نپذیرفت که ایران و ملت و مکتب و مرامشان را به تباهی و نابودی کشانده است. آدولف هیتلر در دمه های پایان زندگیش می نویسد «از ملّت آلمان ، تمام مردان و زنان ناسیونال-سوسیالیست و نیز تمام افراد ارتش می خواهم که تا دم مرگ نسبت به دولت و رئیس جمهور جدید وفادار بوده ، از اوامر آنها اطاعت کنند. از این مهمتر ، اینکه به دولت و ملّت آلمان دستور می دهم که همواره قوانین نژادی را مورد مراقبت و ملاحظه قرار دهند». (11) و چه شباهت نزدیکیست بین دو دیکتاتور نژادی و مذهبی. آری خمینی در بستر مرگ نیز از انتقام و کینه دم زد و رفت ولی اینک وارثان دور و نزدیکش ما را به آن دوران طلائی فرا می خوانند.

پانویسها
1. قرآن، کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ رَهینَه؛ – سوره : المدثر آیه : 38
2. نهج البلاغه، نامه ها
3. سایت ولایت فقیه
4. قرآن، » شر النفاثات فی العقد»، سوره فلق ایه 4
5. ولایت فقیه( حکومت اسلامی)،روح‌الله الموسوی الخمینی، بی‌نا، بی‌تا‌، ص 58- نقل از http://enghelab57. wordpress.com
6. همان
7. sososite.org
8. سخنرانی درجمع ناظران انتخابات استان قم، خبرگزاری انتخاب،۲۹ بهمن ماه ۱۳۸۴- http://enghelab57. wordpress.com
9. وصیت نامه خمینی- www.tebyan.net
10. همان
11. همان
12. وصیت هیتلر

رضا راهدار
آمریکا
8 مرداد ۱۳۹۱

کالبد شناسی اندیشه خمینی -۳
مردم و بسیج آنها در اندیشه خمینی

رضا راهدار

• خمینی خود را در حصار تنگ و تاریک فقه زندانی کرد و هرگز نتوانست دنیای بیرون و حتی فلسفه فقه در ادیان و بویژه اسلام را درک و فهم کند. نفهمید که دایره دوار هستی برای چیست و نقطه پرگار وجودی هر کس و پدیده کجاست «کاین آمدن از کجا و رفتن بکجاست». آمده و می خواست همه را بدرون زندان خویش برده و بر سر اندیشه و خرد جمع پرده سیاه شب بکشد …

اخبار روز: www.akhbar-rooz.com
پنج‌شنبه  ۱۵ تير ۱٣۹۱ –  ۵ ژوئيه ۲۰۱۲

در نوشته پیشین به ویژگیهای اندیشه خمینی پرداخته و به جایگاه پندارهای او اشاره شده و قطبیت و تمامیت خواهی او را باز کردیم. خمینی خود را در حصار تنگ و تاریک فقه زندانی کرد و هرگز نتوانست دنیای بیرون و حتی فلسفه فقه در ادیان و بویژه اسلام را درک و فهم کند. نفهمید که دایره دوار هستی برای چیست و نقطه پرگار وجودی هر کس و پدیده کجاست «کاین آمدن از کجا و رفتن بکجاست». آمده و می خواست همه را بدرون زندان خویش برده و بر سر اندیشه و خرد جمع پرده سیاه شب بکشد. از این رو اعتراض و مخالفت و اپوزیسیون برایش بوی کفر می داد و از «وحدت کلمه» حرف می زد تا دگر اندیشان را کافر بنماید. نفهمید که دیگران روزی می خوانند که:
آنانکه محیط فضل و آداب شدند در جمع کمال شمع اصحاب شدند
ره زین شب تاریک نبردند به روز خواندند فسانه‌ای و در خواب شدند. خیام
در این نوشته به مکانیسم پارس و بسیج و بحرکت در آوردن تودها می پردازیم.
در چند نوشته پیشین دوستان آشنا و مخاطبان ناآشنا نکاتی یادآور شدند که امیدوار کننده بود. همانطور که پیشاپیش اشاره کردم نیتم باز کردن گفتمان همگرائی اصولی و درک و فهم زبان و کلام مشترک و یافتن راهی برای رهائی و آزادی ایران و ایرانیست. چون تا وقتی به درک مشترک از دردی مشترک نرسیم راه برون رفت اگر نا ممکن ننماید ناهموار خواهد بود. راه نجات کسی که در قله کوه گرفتار آمده با کسی که ماشین در جاده ناهموار می راند متفاوت است. در جامعه ای که سد اصلی فراه راه آزادی و پیشرفت و رشد و شکوفائی نا شناخته و یا کم رنگ نشان داده شود راه برون رفت نیز همانگونه کم رنگ و نا موفق خواهند بود. نمی توان با شربت گلو سرطان ریه را درمان کرد. بزبان ما، در علوم مهندسی سیستمها، هر سیستم باید بر اساس نیاز و کاربردش طراحی و ساخته شود. نمی توان با طراحی موشک به ساخت هواپیما دست یافت. باید درد مشترک دردی مشترک باشد. یعنی اگر نبود آزادی و دمکراسی و حکومت مردم سالار گیر اصلی ما نباشد، درد مشترک چیست؟ زندان و شکنجه و اسارت و دربدری و فقر و فلاکت و گرانی و هزارن مشکل فرا گیر دیگر از کجا ریشه می گیرند؟ بزبان ساده، هر مشکل را باید با مکانیسم خاص خودش حل و فصل کرد. راه مبارزه و تاکتیکهای آن را نباید بر سر اصل مبارزه و ضرورت آن خراب کرد. یا نمی توان مبارزه برای کسب آزادی را با تلاش برای حفظ دست آوردهای آن جابجا کرد. هر مبارزه قانون و قائده و شرایط ویژه خویش را دارد، روش مبارزه و دوستان و دشمنان آن نیز با تغییر شرایط فرق می کنند. و حالا باید پرسید که مردم ایران و «نبرد آزای خواهی» در چه شرایطی قرار دارد؟ آیا آنهائی که با حفظ نظام، در پناه حاکمیت ولایت فقیه، مشکل نداشته و میخواهند جای خودی و غیر خودی را عوض کنند با آنهائی که اساس ولایت فقیه را گیر و سد اصلی آزادی و دمکراسی می بینند یکسانند؟ بحث چگونگی و روش مبارزه نیست. پرسش در بود و نبود رکن اصلی یک حکومت مردم سالار است. آیا مشکل اساسی ما نباید روی حذف و نفی ولایت فقیه و تشکیلات زیر مجموعه ای آن باشد؟ هدف بر قراری آزادی و برابری حقوقی تک تک مردم در ایران است. چه کرد و چه ترکمن، چه فارس و چه ترک، چه گیلک و چه بلوچ، و چه شیعه و سنی و صوفی و اسماعیلی و بهائی و مسیحی و یهودی، و چه بی دین و بی خدا و وو، همه در فضا و آسمان ایران باید از حق و حقوق برابر، بدور از جنس و شکل، برخوردار باشند. آیا این پرسشی ناوارد و حقی دست نیافتنی است؟ اینجا حکومت است که باید به حق مردم رضایت داده و پا روی خواسته های آنها نگذارد و گرنه بهایش را خود باید بپردازد، مثل شاه و یا یوسف علی و مبارک و دیگران.

در گیر و دار چنین گفتمانی است که، بنظر من، باز کردن اندیشه خمینی و درس آموزی از آن، نه نفی و لعن و دشنام، می تواند ما را در همگرائی فردا کمک کند. من فکر می کنم که شاه کلید قهقرای تاریخی و اجتمائی و علمی و حتی فکری (شاید بسیاری اصلا فکر و عقل را در بست به لقای ولایت فروخته باشند) در ایران به نهفت اندیشه فقهی ولایت گره خورده است (شخص خمینی مسئله نیست بل نهفت اندیشه ایست که پا روی گلوی آزادی گذاشته و عقل و خرد را به بازی گرفته و با دستی باز جیب خلق را خالی می کند- در تاریخ ما همگنی و همکاریهای شیخ و شاه بر کسی پوشیده نیست). از این رو کالبد شناسی آن ضروری می نماید. خامنه ای و رفسنجانی و خاتمی و مصباح و لاریجانی و آملی و احمدی نژاد از بوته سبز نشده اند؟ باورم اینست که باید با این اندیشه و روی کرد و نگارشش به انسان، و به مذهب و تاریخ و جامعه و مردم تصفیه حساب کرده تا بار دیگر به چنین فلاکتی از نوع دیگرش دچار نشویم. باید به همیاری و کمک مردم برای دستیابی به حقوقشان بر خاست نه اینکه آنها را از روش مبارزه ترساند؟ مردم دیگر انقلات نمی خواهند و خشونت بد است و شعار تند نباید داد از کجا می آید و چه کسانی پشت آن هستند؟

از طرفی دیگر نیز، تلاشم بر این نیست که خود را و یا بودن خویش را برای دیگران ثابت کرده و راه حل نشان بدهم. روسو می‌گوید: برای مردم راه نشان ندهید، فقط به آنها بینایی ببخشید. خود، راه‌ها را به درستی خواهند یافت…».(1) اما دغدغهِ آزادی و رهائی و پیروزی و بهروزی خلق سینه ام را می فشارد و حرفهایم را بقلم می کشد. می دانم هر سخنی که از دل بر خیزد بر دل دردمند دیگری خواهد نشست. بگذریم!

1- مردم و ایدئولوژی
مردم به مفهوم انسان و آدم بکار برده شده و خود در فرم جمع استفاده می شود و گاهی نیز برای جمع بستن از کلمه مردمان کمک گرفته می شود. در هر صورت مردم گروهی و یا تعدادی از افراد بشری را شامل می شود که در یک مکان زمان خاص برای خواسته و اهدافی گرد هم می آیند. انسان در پراتیک اجتماعی خویش دریافت که باید برای دیستیابی به یک هدف ویژه با دیگران در آمیزد. از دوران شکار و کشاورزی گرفته و تا به امروز، بشر دریافت که پیوستن به جمع و همکاری با آنها شانش ماندن و بقاء را افزایش داده و شرایط زیست را بهتر و مهیاتر می کند، قدرت جمع بس فراتر از قدرت فرد است، این امر در مورد گانگسترهای حرفه ای و گروهای آنارشیستی نیز کار می کند. تاریخ بشر و جمع و گسست آنها در شکل قوم و قبیله و کشور و ناحیه و منطقه و قاره داستان زیست و زندگی مردم در بردار زمان را ترسیم می کند.
در روند شتابان زندگی، هر جا که گروهی و یا جمعیتی بر پا شده است هدفها و آرمانها نیز شکل گرفته اند، چون هدف و خواست است که افراد گروه را بهم نزدیک می کند و قدرت نیز در همین روند معنی پیدا می کند. در همین راستا مذاهب ابتدائی و بدوی و عقاید و ایدئولوژیها شکل گرفته وتکامل یافته اند. پیام آوران و مصلحان و رهبران فراوانی برخاسته و هدایت و رهبری و پیشروی قوم و قبیله خویش را بدوش کشیدند. گاهی هدفها و آرمانها در حصار یک فوم و قبیله باقی مانده مثل سبک و شیوه زندگی اقوام بدوی، و یا در اشلی بزرگتر و فرا قومی و کشوری گسترش یافته اند، مثل مذاهب بزرگ. پس می بینبم که ایدئولوژی دنبال مردم گشته و مردم نیز برای قدرت بیشتر و کسب وجهه ای بهتر دور ایدئولوژی خاص حلقه می زنند. هر چه ایدئولوژی یا مذهب با نیاز و خواست مردم نزدیکتر بوده و سنخیت اجتماعی بهتری داشته باشد بهمان نسبت فراگیرتر و قدرتمندتر خواهد بود. این همآجینی نشان می دهد که ایدئولوژی بدون پشتوانه مردمی راه بجائی نخواهد برد.
پرسش جدی، بعد از این مقدمه چینی، اینست که چرا ایدئولوژی چنان بر مردم تاثیر گذاشته و آنها را بسیج و پارس می کند. همانطور که در گذشته اشاره کردم، ایدئولوژی زمانی که در بتن گروه و یا جمعیت قرار گیرد هویت و شخصیت آنها شده و با بود و نبود و سود و زیان آنها گره می خورد. و وقتیکه مذهب و ایدئولوژی در جامعه نهادینه شوند سازمانها و تشکیلات موازی دولت (اگر خود دولت نباشند) بر پا داشته و در حفظ و حراست آن تلاش و جانفشانی خواهند کرد. و هر یک سعی می کند تا یار و طرفداران خویش را بیشتر و بزرگتر نشان دهد، چون قضیه نام و نان و قدرت و زور است.
در ایران نیز از بدو شکل گیری تا به امروز می بینیم که قوم و قبیله و طایفه های فراوان آمدند و رفتند. زمانی اندیشه های مانی و مزدک برتری گسترده داشته و دورانی نیز زردشت مذهب برتر شده بود و دربار ساسانیان را در اختیار داشت و آن قتل عام فجیع را در مورد مزدکیان انجام داد. بعد از ورود اسلام به ایران به موازات کسب قدرت دولتی (امویان و عباسیان) اسلام پیروان خود را پیدا کرده و دین اکثریت مردم شده بود. اسلام با ویژهگی خاص خویش و ماهیت فرا قومی و فرا ملیتی و فرا جنسی اش توانست در درون مردم جا بگیرد و رشد خود را بیمه کند. پیروان راه علی و جنبش علویان (در فرمهای پراکنده اش) در بتن جنبش ضد اموی و عباسی قرار گرفته و از جنوب و غرب گرفته تا انتهای شرق و شمال مردمان زیادی بدان روی آورده و مسلمان آن شده اند. از اینجاست که جا پای شیعیان در هر جنبش و قیام و نبرد انقلاتی هویداست. بدین سان بود که شیعه اعتبار اجتماعی یافته و در اشل کشوری مطرح گردید.

الف- ولی و ولایت فقیه
اما داستان مردم ما و استفاده ابزاری از آنها توسط خمینی از ویژگی خاصی برخوردار می باشد. شیعه از زمان صفویه به مذهب رسمی کشور در آمد و مبلغان و «علمای» فراوانی از اطراف و اکناف به دربار صفوی آورده شدند تا خلعت ولایت بر قامت شاهان صفوی بپوشند. می بینیم که امامان شیعه از خاک به آسمان برده شده و پرده قداست دور آنها آویزان می شود. آنها مافوق انسان و بدور از دسترس مردم قرار می گیرند تا نایبانی در لباس آنها رابط خلق و خدا گشته و خود را رهبر و راهنمای مردم بنمایند. از نمونه نادر آن زمان مرحوم محقق کرکی معروف به محقق ثانی است. ایشان به دعون شاه طهماسب صفوی به ایران آمد و عهده دار مقام شیخ الاسلامی گشت.شاه طهماسب به محقّق می گفت: «شما به حکومت و تدبیر امور مملکت سزاوارتر از من می باشید؛ زیرا شما نائب امام (عج) هستید و من یکی از حکمای شما هستم.» (2) او در فرمانی درباره کواکبی می نویسد «اعلای اعلام شریعت غرّای نبوی را که آثار ظلم جهالت افزای عالم و عالمیان از ظهور خورشید تأثیر آن زوال‌پذیر شود، از مستمدات ارکان سلطنت و قواعد کامکاری می‏دانیم و احیای مراسم شرع سید المرسلین و اظهار طریقه حقه ائمه معصومین که چون صبح صادق غبار ظلمت آثار بدع مخالفان مرتفع گرداند، از جمله مقدمات ظهور آفتاب معدلت گستری و دین‏پروری صاحب الامر علیه‌السلام می شماریم و بیشائبه منشأ حصول این امنیت و مناط وصول بدین نیّت، متابعت و انقیاد و پیروی علمای دین است که به دستیاری دانشوری و دین گستری صیانت و حفظ شرع سید المرسلین نموده، به واسطه هدایت و ارشادشان کافه انام از مضیق ضلالت و گمراهی به ساحت اهتداء توانند رسید، و از یمن آثار افادات کثیر البرکاتشان، کدورت و تیرگی جهل از صحایف خواطر اهل تقلید زدوده شود؛ سیما در این زمان کثیر الفیضان که عالی شأنی که به رتبه ائمه هدی علیهم السلام اختصاص دارد و متعالی رتبت، خاتم المجتهدین (لقب محقق کرکی)، وارث علوم سید المرسلین، حارس دین امیر المومنین، قبله الاتقیاء المخلصین، قدوه العلماء الراسخین، حجه الاسلام و المسلمین، هادی الخلایق الی الطریق المبین، ناصب اعلام الشرع المتین، متبوع أعاظم الولاه فی الاوان، مقتدی کافه أهل الزمان، مبین الحلال و الحرام، نایب الامام علیه السلام (القابها را می بینید!!!). (3) نورالدین علی بن عبدالعالی عاملی، معروف به محقق کرکی در باره ولی فقیه می نویسد:»پس دادخواهی در نزد او و اطاعت از حکم او واجب است. وی درصورت لزوم می‏تواند مال کسی را که ادای حق نمی‏کند بفروشد. اوبر اموال غایبان، کودکان، سفیهان، ورشکستگان، و بالاخره بر آن‏چه که برای حاکم منصوب از سوی امام علیه‌السلام ثابت است، ولایت دارد، ….» (3) و نیز می گوید: «: … فقیه موصوف به اوصاف معین از جانب معصوم نصب شده است و در همه آنچه در آن نیابت راه دارد نایب او محسوب می شود.» (4) این روند، بده و بستان شاه و شیخ، تا پایان قاجاریه کماکان ادامه یافت. تا اینکه انقلاب مشروطه قدر قدرتی شاه و شیخ را زمین زد. از آن پس داستان ولی فقیه و ولایتش در سایه قرار گرفت و رضا شاه نیز سفره نانشان را خیلی تنگ کرده بود. اما از آنجا که ریشه ای به قضیه برخورد نشده بود دوباره با خمینی زاده شد و اینبار تمام قدرت حکومت را در دست گرفت. چیزی که حتی کرکیها و پیروان دور و نزدیکش تا آن حد پیش نرفته و در فکرش نیز نبودند. آنها دنبال حکومت اسلامی نبوده ولی حکومت را تحت کنترل و قبضه خویش داشتند. آنها این زیرکی را داشتند تا در امور اجرائی دخالت نکرده و خود را پاسخگوی مردم و رو در روی آنها قرار ندهند. مردم در اینجا توده ای باورمند می باشند که ازقبل شکل گرفته اند. و ولی کسی است که او را در امور مذهبی و اجتماعی راهنمائی و هدایت می کند. مردم فقیهان و علمای مذهبی را هیچوقت در مقام پادشاه و حاکم کشور نمی دیدند هر چند که ولیِ حکومتی قدرت بیشتر و طرفداران و هواداران بیشتر می داشت. در این سلسله رهبری فقهی نه رأی مردم مطرح است و نه حق و حقوقشان مورد نظر بوده است. من (مسلمانی که با ایمانش زیست و در مقابل شاه و شیخ قامت خم نکرد) هر چه گشتم دراین دیدگاه (فقه و فقاهت و اندیشه تکلیف مدار) جائی برای نقش مردم و رای و نظر آنها پیدا نکردم، شما چطور؟ اینجا مردم ابزار استفاده اند نه دارای رأی و اندیشه و نظر.

ب- مردم و خمینی
زنده باد اینترنت که آخوند ها را به قلم وادشت. داستان مثل حدیث سازی ابو هریره و مجلسی شد. از هر طرف که جستجو کنی سر از بیت امام و رهبری و کلمات قصارشان در می آوری و جالبتر اینکه هر یک بلاگ و وبلاگی هم باز کرده و سخنان هم و بیت رهبری را به چندین زبان تکرار می کنند، از قدیم گفته اند دروغ هر چه بیشتر تکرار شود به باور خیلیها می نشیند و راستی می نماید. با جستجوی ساده صدها سایت در می آیند که از » راه امام»، «مردم باوری امام»، «مردم محوری امام» و «اهمیت مردم در کلام امام خمینی» ، و از این قبیل حرفها داد سخن می دهند و خیلی ها نیز با مدرک دکترا آمده و آنرا در سطح دروس دانشگاهی و موضوع تز مطرح می کنند. اینها حوزه های دینی را با دانشگاه قاطی کرده و پژوهش را با حدیث شناسی و گفتمان فقهی یکی گرفته اند، یادم می آید در بحبوحه تلاش وحدت (ادغام) حوزه های علمیه و دانشگاه، که معادیخواه پست اجرائی آنرا در دست داشت، گفته بودم که باید فاتحه دانشگاه را خواند . بگذریم، هر گوشه اش را که باز کنی ریا و فریب و نیرنگ و دغل موج می زند. قلم بدستی در سایت «سیره نبوی» می نویسد: «یکی از مهمترین ابتکارات امام خمینی ( ره ) در زمینه حکومت اسلامی، ترکیب مفهوم «جمهوری » با «اسلام » بوده است. به اعتراف اکثر اندیشمندان، این ابتکار بهترین تلفیق بین حقیقت اسلامی و واقعیت محیطی بوده است و لذا با طرح این تئوری و تفسیر از نظام سیاسی اسلام، برای اولین بار در تاریخ حکومتهای ایران، کفه مردم در ترازوی حکومت و مردم، رسما سنگینی قابل ملاحظه ای یافت.» (5) اما خود خمینی می گفت:»مردم ناقص‌اند و نیازمند کمال‌اند وناکامل‌اند، پس به حاکمی که قیم امین صالح باشد محتاجند.» (6) و یا «ولایت فقیه واقعیتی جز قرار دادن و تعیین قیم برای صغار ندارد». (7) و یا بزرگان قوم می فرمایند:»ملت به عنوان ایتام محسوب می‌شوند و عالمان در حکم قیم و والیان امر هستند که کار رسیدگی به تمام امور مردم را دارا هستند.- جنتی «(8)، «اعتبار ولایت فقیه به مردم نیست.- مصباح یزدی «، (9) «اگر جامعه ما بخواهد به راستی اسلامی بماند و اسلام اصیل بر آن حکومت کند، باید فقیه در جامعه، هم رهبری فقاهتی کند و هم رهبری ولایتی؛ یعنی باید نبض حکومت در دست فقیه باشد – بهشتی» (10) و خلاصه اقای رهبر خامنه‌ای می فرمایند:» اگر مسئله ولایت مطلقه فقیه که مبنا و قاعده این نظام است، ذره‏ای خدشه‏دار شود، ما گره کور خواهیم داشت.» (11). حالا از آقای نویسنده باید پرسید از کدام «اکثر اندیشمندان» حرف می زند و مفهوم «جمهوری» شما چیست؟ آخر کلمات خود قاموس و معنی و مفهوم دارند. نمی توان به خیال خویش با آنها بازی کرد و کنار همشان گذاشت، مثل «مردم سالاری دینی»، «دمکراسی دینی»، و یا «حقوق بشر اسلامی». مگر خمینی نمی گفت اگر همه بگویند آری من می گویم نه!! این کجا و اینکه گفته شود «ما تابع آرای ملت هستیم » (12) کجا؟ آری ما نمی فهمیم و خیال می کنیم منظور شما از «رأی مردم» نظر و اندیشه مردم است نه رأی کشی و رأس (تعداد) شماری.
اما خمینی خارج از این دو پهلو و چند پهلو گوئی به یک چیز خوب باور داشت و آنهم شرکت دادن و بحرکت در آوردن انبوه جمعیت پشت سر خود بود. او حتی قبل از جریانات اصلاحات ارضی و 15 خرداد 42 روی این مسئله انگشت می گذاشت. در جریان رفرم شاه به آخونها دور و برش هشدار می داد که بمردم نگوئید ما با اصلاحات مخالفیم چون مردم فرار می کنند، بگوئید ما با رفراندم مخالف هستیم . او توانست با حربه اسلام در برابر حق رای زنان بر دولت علم پیروز شود. ولی نتوانست با همین حربه در برابر اصلاحات ارضی موفق باشد. ازین رو به کاپیتالیسیون (حق دیپلماتیک سیاسی) رو آورد و با علم کردن در «خطر بودن اسلام و حیثیت کشور» توانست مردم را در 15 خرداد 1342 به میدان بکشد.
در بررسیهای گذشته نشان دادم که تاثیر خمینی در جنبش انقلابی ایران بعد از خرداد 1342 تا رفتنش به فرانسه در 1357 بسیار ناچیز و در حد احترام و اعتبار مذهبی خلاصه می شد و روحانیون مبارز نیز تمام خط و روش خویش را مدیون او نیستند. امضاء خمینی پای اعلامیه های سیاسی و اعتراضی جدی پیدا نمی شود، نه در اعتراض گسترده معلمان و نه در محکوم کردن اعدام انقلابیون مثل محمد حنیف نژاد و یارانش. حالا قلم بدستی (امیر سالاروند- البته ایشان تنها نمی باشند) می نویسد: «… تمام تحلیل‌گران انقلاب اسلامی را در رهیافت‌های گوناگون تبیین انقلاب اسلامی در ایران، وادار به صحه نهادن بر این مطلب نموده است. امام راحل توانست تکه‌یخ‌های عظیم و پر شمار میلیونی را آب نماید. آبها را بخار کند، بخارها را مجتمع نماید و ماشین انقلاب را با موفقیت کامل به سر منزل مقصود رسانده و استمرار حرکت آن را با اتصال آن به تاریخ پویای مجاهدت اسلامی بیمه نماید». (13) و یا اینکه «…. لذا می‌بینیم که مشی امام در چنین مبارزه رو در رو با رژیم شاه، عمدتاً بر تلاش برای آگاه ساختن مردم در داخل کردن آنان در فرآیند رو به رشد انقلاب متمرکز است». (14) من مانده ام که اسم اینگونه هزیان گوئی را چه باید گذاشت. آخر کدام کار آگاهی بخش از خمینی سراغ دارید. نکند با شریعتی و حسنیه ارشاد عوضی گرفته باشد. اینها که از حق دیگران خوردن ابائی ندارند. می خواهند نشان دهند که خمینی بود که انقلاب را سازمان دهی و پیروز کرد ولی دیگران فقط زندگی و جان نا قابل خویش!! را در راهش فدا کرده اند. نه شاه و نه شاهان و نه هیچ قدرت مدار دیگری به چنین دریدگی تاریخ نگاری نکردند.

ت- مکانیسم بسیج توده ای
در بررسی نظری به مسئله مردم و پیوند و گسستشان از ایدئولوژی گفتم که ایدئولوژی و مکتب و مذهب تشنه مردمند و توده مردم نیز برای اهداف و نیت خاصی دور آن حلقه می زنند. در نوشته پیش به مفهوم دشمن و دشمن تراشی و تئوری خشونت اشاره کردم و گفتم که خمینی با حربه سیاسی مخالفان خویش و حکومتش را در برابر خدا و اسلام و پیامبر و امامان شیعه قرار داد و به خودی و نا خودی کردن آنها پرداخت و تا جائیکه در وصیت نامه اش اورده : «…ملت‌ ما بلکه‌ ملتهای‌ اسلامی‌ و مستضعفان‌ جهان‌ مفتخرند به‌ اینکه‌ دشمنان‌ آنان‌ که‌ دشمنان‌ خدای‌ بزرگ‌ و قرآن‌ کریم‌ و اسلام‌ عزیزند،…» (15) و در مورد نقش مردم می نویسد: «…‌ بی‌تردید رمز بقای‌ انقلاب‌ اسلامی‌ همان‌ رمز پیروزی‌ است‌؛ و رمز پیروزی‌ را ملت‌ می‌داند و نسلهای‌ آینده‌ در تاریخ‌ خواهند خواند که‌ دو رکن‌ اصلی‌ آن‌: انگیزه‌ الهی‌ و مقصد عالی‌ حکومت‌ اسلامی‌؛ و اجتماع‌ ملت‌ در سراسر کشور با وحدت‌ کلمه‌ برای‌ همان‌ انگیزه‌ و مقصد است. (16)
گفتم که خمینی به حربه استفاده از مردم ایمان داشت و می دانست اگر جمعیت انبوه را پشت سر نداشته باشد کاری از پیش نخواند برد. از طرفی پایگاه توده ای او نه مردم آگاه و مبارز و طبقات پیشرو جامعه، مردمی که به آگاهی رسیده‌اند و خود صاحبِ شخصیتِ انسانی و تشخیصِ طبقاتی و اجتماعیِ روشنی شده اند، بلکه بر دوش توده مذهبی و اقشار پائینی جامعه قرار داشت. » امام پایگاه اصلی تکیه ایشان بر روی مردم، توده‌های پا برهنه و مستضعف ..بود…»(17) مردمی که از روی ایمان و اعتقاد پایه ای مذهبی (تقلید و تبعیت مرید و مرادی) از او پیروی می کرده اند. و خمینی به هیچ قیمتی حاضر نبود آنرا از دست بدهد و تمام تلاش و تقلای او حفط همین پیوند بود. او در همین راستا فتوای قتل سلمان رشتی نویسنده کتاب آیات شیطانی را صادر کرد، بسیج لایه های پائینی مردم. او بخوبی می دانست که نه در بین طیفهای روشنفکر و تحصیلکرده و تکنوکراتها پایه ای دارد و نه در دنیای پیشرو و متمدن جائی. او بزمان و دوره ای دیگر (عصر بی خردی و مادون تمدن و علم) تعلق داشت و تلاش می کرد تا جامعه و مردمش را به آن سمت بر گرداند، او بُردار زمان حالیش نبود و از ضرورتهای تاریخی نیز چیزی سر در نمی آورد. پایه گذاری و پیشبرد حکومتش نیز در همین راستا بود. در این باره بیشتر خواهم نوشت.
پس نمی توان گفت که خمینی به توده اعتقاد نداشته و تاثیرشرکت آنها را نمی دانسته است . اومیخواست آنها همیشه پشتش باشند اما نه در کنارش (توده کناری رای و نظر و خرد دارد) و خود نیز خوراک در دهان آنها می گذاشت. «هیچ گروه و شخصی نمی تواند با خواست ملت ایران مخالفت کند،… ملت ایران خواستار حکومت اسلامی است.» (18) کدام ملت و در کدام رساله و بیانیه و رفراندمی مردم چنین خواستی را بیان کردند؟
خمینی تا می توانست به شفاف سازی توده های دور و برش پرداخته و بود و نبود خود و رژیمش را نیز در همین دایره بسته می دید. توده و یا پیروان شفاف به کسانی گفته می شود که در برابر رهبری چون و چرا نکرده و شیفته وار از او حمایت می کنند.او در مقام حکومتی دریافت که از آن توده میلیونی دیگر خبری نیست و مردم رفته رفته دنبال کار و زندگی خویش رفته و با حرف و کلام و وعده و پیام به میدان نمی آید. از اینرو، پس از کم رنگ شدن تأثیر و نفوذ کمیته های محلی و مسجد و روحانیون، دستور تشکیل سپاه و بسیج را صادر کرد. مگر این توده تشنه امام نبود و جان فدایش نمی کرد؟ پس چرا کمیته و بسیج و سپاه در کنار ارتش و دولت و قوه قضائی. از اینجاست که خمینی متدهای تازه برای بسیج و پارس کردن توده ها بکار می گیرد و مخالفان و ناراصیان و دگر اندیشان را در مقابل آنها قرار می دهد. شاید بتوان گفت که این حربه ضد بشری از کثیفترین تاکتیکهای سرکوب در تاریخ بشری باشد. جاسوس کردن مردم برای حفظ دولت.
با این روش خمینی می خواست حکومتش را از چند پایه بیمه کند. علم‌الهدی امام جمعه مشهد می گوید: امام خمینی(ره) با تاسیس و بنیانگذاری بسیج علاوه بر بیمه کردن انقلاب، یک بستر اجتماعی نیرومند از انسان‌های متعهد هر عصر به وجود آورده است که به عنوان یک تکیه گاه انقلاب را نگهداری و در تداوم بخشی به آن نقش موثری را ایفا می‌کند.» (19). خمینی با زیرکی ویژه اش (خمینی یک آخوند ساده نبود) هشدار می دهد که سپاه و بسیج نباید در سیاست دخالت کنند. خمینی در زمان تشکیل وزارت سپاه گفت «باید سعی کنید جهات سیاسی در سپاه وارد نشود، که اگر افکار سیاسی وارد سپاه شود جهات نظامی آن از بین می‏رود. همیشه به سپاه سفارش کنید که آنان خودشان را یک جنگنده خدمتگزار مردم بدانند». (20) او هدف دیگری از این کارها داشت. او سپاه را بازوی اقتدار نظام می دید که باید با مخالفان نظام بجنگد. و بی خود نبود که می گفت» من تا آخر پشتیبان ارتش و سپاه و بسیج خواهم بود و تضعیف آنان را حرام می‏دانم». (21) بدین گونه خمینی از یک طرف از ضرورت وجود تودهای پشت رژیم می گوید و از طرف دیگر بسیج و سپاه را اهرمهای آماده سازی و پارس کردن توده ها قرار می دهد. تا خدای نکرده مردم بخانه ها بر نگردند و تنور توده ای رژیم خالی شود. اینها وظیفه دارند مردم را به میدانهای جنگ کشانده و مراسم عزایشان را پر کنند . «بسیج صاحب عزا و وارث امام(ره) است و باید به بهترین نحو از امام تجلیل کند.(22)
در این نوشته نگرش مردی خمینی و استفاده ابزاری از آن را نشان داده ام. دریافتیم که خمینی نه بعنوان یک رهبر منتخب مردم، آنطور که مردم حق انتخاب داشته و اورا برگزیده باشند، بلکه در یک شرایط ویژه و با ساخت و باخت ابرقدرتهای جهانی بر مسند قدرت نشست و چون ودیعه الهی آن را قاپید و پندارها و اندیشه خویش را تحت نام حکومت بر مردم غالب کرد. البته نقش رهبری خمینی در همکاری و همیاری نیروها در ماهای پایانی رژیم شاه را نمی توان و نباید ندیده گرفت و یا بی اهمیت جلوه داد. چون کس دیگری در میدان نبود. اما خمینی خیلی زود و با شتاب انقلاب را به بیراهه کشاند و به حرف کسی جز مریدان نزدیکش گوش نمی داد. او برای ادامه آن چاره ای جز زور عریان ندید و مکتب و مرام و مردم و هر چیزی که عقلش قد می داد را بپایش قربانی کرد. دیدیم نه گستردگی و وسعت بسیج توده‌ای آنطور که بیان می شود در کار بود و نه از رأی و نظرآنها خبری بود. خمینی با تمسک به ایمان مذهبی مردم ، ولی فقیه و قطب ایدئولوژِی، و استفاده از امکانات دولتی و تشکیل کمیته و بسیج و سپاه و در خدمت داشتن حوزه های دینی و روحانیون به یسیج مردم پرداخته و از آنها برای سرکوبی مخالفان رژیم بهره برداری کرده و می کنند. با این حال باز هم می گویند که رژیم از پشتوانه وسیع توده ای برخوردار است. اگر چنین است چرا اینهمه بگیر و ببند و حبس و زندان و شکنجه و تجاوز؟ چرا در سه سال پیش (انتخابات 88) آنهمه بلوا و بگیر و ببند راه انداخته و دنبال فتنه و فتنه گر گشته و چند ما بعد بسیج را به میدان کشیده و از محسن رضائی، کاندید ریاست جمهوری، خواستید تا بگوید » حضور با شکوه شما در نماز جمعه و شعار خاطره انگیز استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی، نمایش انسجام و قدرت نمایی به دشمنان (دشمن کیست) بود که بدانند ملت ایران هوشیار و متحد است. حضور شما آرامش، امنیت و وحدت ملی را تقویت کرد. مدیریت شعارها و سخنان حکیمانه حضرات آیات امامی کاشانی و امینی، شرکت نخبگان و اقشار گوناگون نشان داد که دشمنان ما (آقای رضائی یادشان رفته است که همین دشمنان در انتخابات شرکت کرده بود)، هنوز ملت ایران را نشناخته‌اند». محسن رصائی- ۲۸ آذر ۱۳۸۸. جمهوری اسلامی واقعا پدیده شگفت انگیزیست و ترس چه کارها که نمی کند. اگر خلاف می گوئیم، درها را باز و مردم را آزاد بگذارید تا دنیا بداند که راستگو و مردمی کیست.
در نوشته بعدی به فقه و فقیه و ولایت فقیه اشاره خواهم داشت.
_____________________

پانویسها
1. نقل از م. آ ۴، ص۹۴ و ۹۵ شریعتی
2. مفاخر اسلام، ج 4، ص 422 نقل از intjz.net
3. تارنمای ولایت فقیه velayatefaqih.persianblog.ir
4. همان
5. sirehnabavi.persianblog.ir
6. ولایت فقیه( حکومت اسلامی)،روح‌الله الموسوی الخمینی، بی‌نا، بی‌تا‌، ص 58- نقل از http://enghelab57. wordpress.com
7. همان
8. گردهمایی ائمه جمعه،8/11/77 http://enghelab57. wordpress.com-
9. سخنرانی درجمع ناظران انتخابات استان قم، خبرگزاری انتخاب،۲۹ بهمن ماه ۱۳۸۴- http://enghelab57. wordpress.com
10. جاودانه تاریخ، سیدمحمد حسینی بهشتی، سازمان انتشارات روزنامه جمهوری اسلامی، ج 3 ، گفتارها، صص 47-46 – http://enghelab57. wordpress.com
11. مشروح مذاکرات شورای بازنگری قانون اساسی جمهوری اسلامی، ج 3، ص 1640- http://enghelab57. wordpress.com
12. sirehnabavi.persianblog.ir
13. تارنمای www.emamroohollah.ir
14. همان
15. وصیت نامه خمینی- www.aviny.com
16. همان
17. تارنمای-    www.emamroohollah.ir
18. sirehnabavi.persianblog.ir
19. خبرگزاری دانشجویان – ایسنا
20. سایت فرارو – fararu.com
21. همان

رضا راهدار
آمریکا
14 تیر ۱۳۹۱

کالبد شناسی اندیشه خمینی -۲

رضا راهدار

• و جالبتر اینکه امروزه رانده شدگان دربار ولی نعمت «امام راحل» به خامنه ای گیر داده و در دیار غرب مخالف ولی فقیه شده اند (البته تفاوت بین مخالفت با خامنه ای تا باور ولایت فقیه بسیار زیاد است) و به هر دری می زنند تا به دوران طلائی «امام» بر گردند. و تازه دستی هم می خواهند که چرا ما، انبوه قربانیان رژیم، راه مبارزه را از آنها نمی آموزیم …

اخبار روز: www.akhbar-rooz.com
شنبه  ٣ تير ۱٣۹۱ –  ۲٣ ژوئن ۲۰۱۲

تحلیلی از ساختار ایدئولوژی و حرکت خمینی
در نوشته پیشین به ساختمانبندی اندیشه خمینی اشاره کرده و گفتم که خمینی با سیاسی کردن فقه و قراردادن ولایت فقیه در مرکز اندیشه خویش نوعی فاشیسم مذهبی در ایران حاکم کرد و ناچار شد برای حفظ و بقای آن رو در روی مردم بایستد و روی نزدیکترین یاران و حتی شاگردانش نیز تیغ بکشد – برخوردش به آیت الله شریعتمداری (مرجع تقلید موازی خمینی) و آیت الله منتظری (شاگرد و همرزم و همراه همیشگی اش و پیشتار طرح و تصویب ولایت فقیه در قانون اساسی و نایب او در پست رهبری) هرگز فراموش نخواهند شد. او با تسبیح و ردای تقوا آمد و چه زود با تیغ و طلا پیوندش داد و کالبد نهفتش را آشکار ساخت. و اینک گفتار قبلی را دنبال   می گیرم.

آرمانها و هویت
وقتی از ایدئولوژی گفتگو می شود آرمانها و هویت گروها و افراد بمیان می آید. ایده ها و آرمانها می توانند پشتوانه قومی و قبیله ای و یا نژادی و کیشی و مذهبی و یا هدفهای سیاسی داشته باشند. بر حسب شرایط سیاسی- اجتماعی و یا اقتصادی یک آرمان در هسته قرار می گیرد و هدفهای دیگر در پیرامون. برای نمونه هیتلر نژاد برتر ژرمن و برتری آن را هدف قرار داده و ار همان زاویه توده ها را بسیج و به میدان کشاند. استالین پیروزی تمام عیار ایدئولوژی پرولتریا (ایدئولوژی ناب) را در سر داشت و خمینی حاکمیت بی چون و چرای ولایت فقیه را می خواست – بیاد داریم که خمینی با چه توپ و تشری میگفت مردم برای نان و آب انقلاب نکردند آنها برای اسلام انقلاب کردند. «اگر 50 هزار نفر هم کشته شوند باید حکومت روحانی در این جا برقرار شود»(1)
ایدئولوژیها کاراکترها و استراکچرهای ویژه خویش را پرورش داده، و در حین پراکندگی و گاهی متضاد و نا همگن، در متن ایمان پیروانشان جا باز کرده و برای آنها هویت و شخصیت خاص پدید می آورندو یا انسان نوع خویش را پرورش می دهند. مثل مارکسیسم و کاپیتالیسم و رایسیسم و یا فاشیسم و انواع دیگر- مسلمان و مسیحی و یهودی و یا پیروان مذاهب دیگر اگر چه «ایسمی» نیسنتد ولی کاراکتر خاص خویش را دارند. از طرفی نیزاندیشه ها بر حسب زمینه وجودی خاص خویش و شرایط کشوری و گذشت تاریخی، در فرهنگ و سنت اقوام، قبایل، کشور، و یا منطقه جا گرفته اند و قومیت و ملیت و کشور تشکیل داده اند. مثل کشورهای اسلامی و کاپیتالیستی و یا کمونیستی.   مارکسیسم با نوید سوسیالیسم، برابری و عدالت، با پیروزی طبقه کارگر شروع شد. آرمان برابری کار و سرمایه و از بین رفتن استثمار انسان از انسان آرزوی دیرینه و نهائی نوع بشر بوده و نبردی است که تا بر پائی حقیقی سوسیالیسم ادامه خواهد داشت. خمینی از اسلامی می آید که با فرمان آزادی و رهائی انسان از محمد شروع شده و آرمان بر قراری قسط (برابری حقوقی کامل نوع بشر) و عدل را سر لوحه خویش دارد. » ما پیامبران را با دلائل روشن فرستادیم و با آنان کتاب و میزان فرو فرستادیم تا مردم عدل و قسط را بپا دارند ….». (2) و یا «…به کسانی که در زمین به ستم گرفته شده و به بیگاری و استثمار گرفتار آمده اند نوید داده ایم تا آنها را پیشوا و وارثان زمین گردانیم» .(3) اینها آرمانهای پوچ و بی محتوا و یا وعده های آسمانی و خیالی نیستند. آزادی انسان و برابری حق و حقوقش ضرورت تاریخی است و تمام پیامبران و صالحان و پیشتازان رهائی برای بر قراری چنین پیامی آمدند و گفتند و رفنتند. ابراهیم برای قربانی کردن گوسفند با نمرود در نیافتاد و موسی برای «حرمت شبات» (یهودیها شنبه ها کار نمی کرده و از وسایل نقلیه نیز استفاده نمی کنند) در مقابل فرعون نایستاد و چهل سال آوارگی نکشید. عیسی را برای پاک شدن گناه بشر به صلیب نکشیدند. و محمد برای نماز و روزه و حجاب و زکات در برابر ابوسفیان و برده داران کلان حجاز قیام نکرد. داستان در این روند زیاد است و هدف نوشته نیز چیز دیگری است. اشاره ای بود به پشتوانه تاریخی.
می بینیم که ایدئولوژی در قرارگاه خویش ایمان، ارزشها، اصول و مبادی، و هدفهائی را می آفرینند که انگیزه و انگیزنده زندگی بوده و آن را هدفمند می کند. ایدئولوژی ها افق دید و جهان بینی و جهان نگری انسان و رابطه انسان با جامعه و پیرامونش را شکل می دهند و در نهایت به آدمی اطمینان و اعتماد به نفس داده و پایه های او را در راهش استوار می کند. به انسانها می آموزد که چگونه زندگی کنند. استیون هاکینگ می گوید که ما برای هدف ویژه ای در دنیا هستیم و زندگی همانند بردار زمان به پیش می رود و هیچ پوچ نیست. (4) امام حسین می گفت «زندگی عقیده است وتلاش». اما وقتی که ایدئولوژی بجای راهنمای عمل و انگیزه راه، خود هدف قرار گیرد و مقدس و بت و تابو شود دیگر چنان ویژگی و انگیزه ای نداشته و در اولین قدم آرمانش قربانی شده و خود به چنان حسار و زندان تنگی تبدیل می گردد که راه برون رفت از آن اگر ناممکن نباشد بسیار دشوار می نماید- شریعتی می گفت زندان مذهب سخترین و مخوفترین زندانهاست. در اینجا ایدئولوژی هویت (یا ناموس) می شود و آدمی را در چنپره خویش چنان قفل می کند که تمام دنیا و همه چیزش را در آن می بیند. و ناخواسته (و یا خواسته در مواردی) برای حفظ و نگهداری آن بنبرد بر می خیزد. آدمی در این شرایط در برابر مرگ و زندگی گیر می کند و حاضر می شود تا مرگ خویش را در راهش قربانی کند. در چنین پیچ و تابی مومن چنین ایدئولوژی نه تنها قدرت نقد ایدئولوژی و عملکردش را نداشته، در گیر تعصب و اطاعت کورکورانه شده و درک و تحمل منتقدین و مخالفان برایش بسیار مشکل می شود. در این دیدگاه انسان قربانی می شود تا بت خویش را سر پا نگاه دارد و بی خود نیست که این روزها چه شهادتها بی معنی و چه شهیدانی (بزبان باورمندان خویش) در راهی پوچ بمرگ گرفتار آمده اند و یا در نهایت ضعف و سر گردانی به عملیات ضد انسانی و تروریستی روی آوردند. به آنها القا می شود که ایمان مذهبی و یا حزبی و ارزشها و سنتهائی که بدان پایبند بوده اند یکی یکی فرو می ریزند و یا خنثی و بی اثر می گردند. در پناه چنین باورمدارانی است که رهبران کاریزما (مقدس و روحانی و یا ایدئولوگ) سر بر آورده و شعار نجات ایدئولوژی و ارزشهای آن را علم می کنند. . «…آقا من اعلام خطر می‌کنم،… والله گناهکار است کسی که فریاد نکند. ای سران اسلام به داد اسلام برسید. ای علمای نجف به داد اسلام برسید. ای علمای قم به داد اسلام برسید … «. (5).چه خطری اسلام را گرفته بود!!! و آشکارا می گوید: «هرکه به رسول خدا اهانت کند ، هر که به ائمه هدی اهانت کند ، واجب‏ القتل است.»(6) در عمل یعنی هر که ما (ولی فقیه) را قبول نداشته باشد باید از بین برود چه با زندان و اعدام و یا با فتوا و تکفیر!!! بن لادن می گفت: «خدا از ما خواسته تا خاک اسلام را از وجود همه کفار پاک سازیم و این امر به خصوص شامل شبه‌جزیره عربستان می‌شود، جایی که کعبه در آن وجود دارد… «.(7)

مفهوم دشمن و توجیه خشونت
از دیدگاه ایدئولوژِی تمامیت خواه افراد و یا گروها به دو دسته خودی و ناخودی (یاران و دشمنان) بخش می شوند. یاران کسانی هستند که در ایمان و هدف و رفتار و گاهی کردار گروه (ایدئولوژی و یا مذهب خاص) مشترک بوده و با آن حرف و یا مسئله ای ندارند و پرس و جو و چون و چرا نمی کنند. در این راستا همهَ دیگران به نسبت دوری و یا نزدیکیشان به هسته رهبری نا خودی و یا بیگانه ارزیابی می شوند. و هر ایدئولوژی و یا مذهب و مرامی که تمامیت خواهتر باشد دیوارها و حسار پیرامونش تنگ و تنگتر شده و سطح اعتماد و اطمینان کمتر و کمتر می شود. تا جائی که یک اقلیت فدائی و خشن خود را از تمام دیگران برتر و شایسته تر دانسته و تلاش می کنند تا همه را از کانال خویش کنترل کنند. در این دیدگاه بین آنهائی که به ایدئولوژی تدوین شده (رسمیت دولتی یافته ولایت مطلقه فقیه) معتقدند و در آن راستا کار می کنند با دیگرانِ مخالف و یا منتقد تفاوت اساسی وجود دارد. از اینجاست که مفهوم دشمن زاده می شود. دشمن هویتِ گروها و دیگرانِ مخالف و یا هر دگر اندیش است، هر که با ما نیست بر ماست. چون اگر دشمن نباشد نبردی در کار نخواهد بود ودلیلی برای یار گیری و یا لشکر کشی نمی باشد. دشمن سد راه و مانع است. دیگر مهم نیست تا دشمن واقعی نشان داده شود و لازم هم نمی باشد تا بگویند که چرا دشمن سد راه آنهاست و نمی گذارد آنها به هدف خویش برسند. یا در کل اصلا دشمنی وجود دارد یا نه؟ و یا اینکه دشمنی سر چیست؟ مهم اینست که دیگران را در مقابل دشمن بشمارند و آنها را متهم کنند. «آنروزی که آمریکا از ما تعریف کند، روز عزای ماست». (8)
بر این اساس گروه خود را کانالیزه و رادیکالیزه کرده و ایدئولوژی خود را تمام عیار به سیاست بند می کند و مخالف عقیدتی را دشمن سیاسی می نمایاند. از این راه هم سپر دفاعی خویش را تقویت کرده و هم خوراک فکری پیروانش را فراهم میکند. تمام تاکتیکها و هدفها نیز در راستای حفظ و حراست مرکزیت (رهبری ایدئولوژی یا ولی فقیه) تفسیر و توجیه می شوند. مهم نیست که دنیای بیرون چه فکر می کند و یا مردم چه می کشند و آینده چه خواهد شد. او خود را حق مطلق دانسته و هر کاری را که صلاح بداند انجام می دهد و به خشن و غیر انسانی بودن آن فکر نمی کند. از حمله و هجوم چاقو کشان و چماقداران به متینگها و نشستهای گروها گرفته تا دستور دستگیری و بگیر و ببند همه جانبه. از تجاوز دختران و زنان گرفته (حتی در زندان) تا دستور مستقیم قتل عام زندانیان و تا تک تیر اندازی به سوی افراد در خیابانها. و اگر در جائی کم آوردند دست به ترورهای برون مرزی زده و از حربه تکفیر نیز استفاده می کنند و فتوا پس فتوا صادر می شود.

ویژگیهای اندیشه خمینی
اینک با پیش پرداختهای قبلی و اشارات نطری به ساختار و کار برد ایدئولوژی در ساخت و هدایت انسان و جامعه، در اینجا به زبان ساده به ویژگیهای اندیشه خمینی می پردازم.

1- رده بندی و جایگاه اندیشه خمینی
امروزه بیش از یک میلیارد مسلمان در شش قاره جهان زندگی می کنند. از قندهار و هرات و کابل گرفته تا هالیود و لاس وگاس، و از سیدنی تا پکن و شانگهای و اندونزی و مالزی، و از قم و تهران و مشهد تا نجف و سامرا و کاظمین و دمشق، و از مکه و مدینه تا مسکو و دوشنبه و بخارا، همه به خدای واحد معتقدند و قران را کتاب وحی دانسته و خود را مسلمان می دانند. شیعیان – پیروان علی و امامان بعد از او- بخش کوچکی از باورمندان اسلامی را در بر گرفته و قرائتهای فراوان و حتی متضادی از شیعه در بین پیروانش وجود دارد. از اسماعیلیه گرفته تا بخشهائی از صوفیان و بابیان و شیخیه (که بعدها بهائی شدند و راه خویش را جدا کردند)، و تا فرقه ها و گروهای ریز و درشت گذشته و حال، همگی از علی می گویند و از عدالتش و می خواهند در آرامش ایمان خویش زندگی کرده و با ایمان از این دنیا بروند. در این تقسیم بندی ساده، خمینی و اندیشه اش پاره و زیر مجموعه بسیار کوچکی از این مجموعه بزرگ و تاریخی را شکل می دهد. پس بهیچ رو و دلیل و منطق و عقلی خمینی و پیروان دور و نزدیکش نمی توانند و نباید خود را تمام اسلام و یا اسلام کامل بدانند. آنها می توانند ادعا کنند که اسلام آنها «ناب» است انچنانکه هر گروه و فرقه ای می تواند خود را برتر و بهتر ارزیابی کند. ولی این در قرار گاه اندیشه و کار برد سیاسی-اجتماعی آنست نه در مقام حکومت و اداره کشور. هر اندیشه اگر ادعای برتری نداشته باشد نمی تواند ادامه یابد. در کسب و کار و بازار نیز چنین است، اگر فراورده ای ضرورت وجودی نداشته باشد و نتواند مشتری کسب کرده و بازار در اختیار بگیرد بزودی از رده خارج می شود. اندیشه و ایده نیز باید با ارائه دلیل و منطق و یا نوید اعتماد و امید بر دل و عقل پیروان خویش بنشیند و زندگی بهتری را فرا راه آنها قرار دهد. پیام موسی بر دل هارون برادرش نشست و خلقی را همراه کرد. یحیی پیشمرگ و حامی عیسی شد و پیام مریم و پسرش عیسی را همگانی کرد. و خدیجه تن لرزان محمد را که با پیام تاره از غار حرا برگشته بود در آغوش گرفت. پیامی که علی را شیفته اش کرد و دلهای ابوذر و بلال را به تپش واداشت و دنیائی را تکان داد. پیامی که در دنیای متریالیستی ما چه گواراها را بی قرار کرد و هزاران مبارز و مجاهد در تنگه ها و پستوهای تاریک زندان و یا در میدانهای تیر جان خویش را هدیه راهش کرده و می کنند. راه رهائی و آزادی انسان !!!
پس تا اینجا و تا هنگامیکه نخواهند راه و ایمان و باور خویش را بکرسی نشانده و دیگران را به پیروی از آن مجبور کنند، کسی نباید در حریم آنها وارد شده و به حتک و بی حرمتی و یا اهانت آنها بپردازد. آنها باید با احترام مقابل در یک جامعه زندگی کنند و همانند یک شهروند همراه با شهروندان دیگر از حقوق اجتماعی برابر بر خوردار باشند. آنچنانکه مسلمانان می توانند در آمریکا و اروپا و چین مسجد و پرستشگاه خویش را داشته باشند، پیروان ادیان دیگر نیز باید بتوانند آزادانه در ایران و کشورهای دیگر باصطلاح اسلامی بارگاه و پرستشگاه خویش را بر پا داشته و به ترویج و تبلیغ و بست و یا گسترش آن بپردازند. ایدئولوژی و اندیشه را نمی توان ترد و نفی و تحریم و ممنوع کرد اما می توان مخالفش بود و از آن نفرت داشت و بزبانی کافرش بود.
دین و ایمان و اعتقاد نیست که جامعه را طبقاتی و حکومتها را مستبد و دیکتاتور و یا خون آشام می کند. قضیه تکه زمین و مال و دارائی و ثروت اندوزی و یا بزبان ساده اقتصاد و مالکیت است که تضاد ایجاد می کند و جامعه را طبقاتی و کلاسه بندی می نماید. از قدیم گفته اند موسی بدین خود و عیسی بدین خویش، تا وقتی که نان از سفره هم ندزدند. کشور و حکومت و دولت در راستای تشکیل و اداره و پیشبرد جوامع سر بر آوردند و حدود و پیرامون و مقررات آن نیز در همین روند شکل گرفته اند. از نوارهای باریک اطراف نیل تا آمازون و دره های سبز پرو و بلیوی سر بر آورد و به همورابی و بابل رسید و شاهنشاهی بزرگ و پهناور روم و ایران را پشت سر گذاشت و امپراطوری روم شرقی پدید آمد و بقیه ماجرا. و امروز نیز امپریالیسم جهانی برهبری آمریکا یکه تاز جهان شده و روسیه و چین نیز در تلاشی مستمر دنبال سهم و مقام خویش می گردند. در این رفت و آمدها و شد و نشدها، مذهب و ایدئولوژی نیز بر حسب ضرورت بخدمت گرفته شده و در مورد روم شرقی رول اساسی را بازی کرد. اما نه کشوری بر اساس مذهب شکل گرفت و نه حکومتی برای بر قراری مذهب بر پا گردید. ولی می بینیم که اینجا و آنجا حکومتها بر حسب ضرورت بدامن دین چسبیده و ایدئولوژی خاص خویش را تام و تمام حکومتی کرده اند. مسیحیت مذهب را حکومتی کرد و خمینی حکومت را مذهبی ساخت. اگر غیر ازین بود هم فلسفه دین و هم رشد و گسترش ایدئولوژی بی معنی و پوچ و بی ارزش می بود. چون دین و ایدئولوژی پدیده های جهان شمول بوده و نوع بشر را می نگرد (عرب و فارس و ترکمن و اروپائی و آمریکائی و روسی و چینی ندارد) ولی حکومتها منطقه ای و زمان بندیهای خاص خویش را دارند. در اینجاست که ادعای حکومت اسلامی و نوع ولایت فقیه اش از اساس پوچ و بی معنی و من در آوردیست. اگر غیر ازین بود چرا تورات و انجیل و قرآن به ویژگی آن نپرداختند، در حالی ادعا دارید که خداوند از همه چیز حرف زده است، پس کجاست متونی که حرف از حکومت مذهبی زده باشند. از عمر تورات بیش از جهار هزار سال می گذرد و قرآن نیز بیش از هزار سال در اختیار همه است. چرا ناگاه یک گروه صهیونیست هوس تشکیل حکومت یهود کرده و در سرزمینی، که هزاران سال کشور مشترک یهودیان و مسیحیان و مسلمان بود، دولت خاص یهودی بر پا می کنند. و خمینی از حجره های نجف وعده حکومت اسلامی را سرمی دهد. اگر قرار باشد که یهودیان کشور و حکومت خاص خویش را داشته باشند (مسئله کشور اسرائیل نیست بل برسمیت شمردن حکومت یهودی آنست) پس آمریکا جای کیست؟ و تکلیف ادیان دیگر چه می شود؟ تازه اسرائیل برای همه کشورهای اسلامی شاخ و شونه می کشد و خود را تافته ای جدا بافته می داند و ار آن طرف نیز خمینی به چیزی جز نیست و نابودی تام و تمام اسرائیل رضایت نمی دهد. » ما در صدد خشکانیدن ریشه های فاسد صهیونیسم، سرمایه داری و کمونیسم در جهان هستیم ما تصمیم گرفته ایم به لطف و عنایت خداوند بزرگ، نظامهایی را که بر این سه پایه استوار گردیده‌اند، نابود کنیم.»(9) بیچاره احمدی نژاد را علم نکنید!!!

2- قطبیت و تمامیت خواهی خمینی
همانطور که اشاره کردم خمینی در حوزه های بسته دینی رشد و پرورش یافت و اساس و بنیاد فکریش نیز در همان حسار و پیرامون شکل گرفت. جهان بینی او با مذهب بسته شد. در همین مسیر به آیت الله ای رسید و مقام مرجعیت در حوزه را کسب کرد. بر اساس سنت دیرینه در حوزه های دینی در یک زمان چندین عالم دینی به آیت الله ای رسیده و هر یک کلاس درس و شاگردان خویش را داشتند و در حین رقابت (تعداد شاگردان و منابع مالی پشت سر) دشمن همدیگر نبودند. مثل تمام آکادمیهای جهان. از میان آیت الله هائی که به مرجعیت می رسیدند، هر یک مقلدان و پیروان خویش را پشت سر داشتند مثل آقایان شریعتمداری و خویی و نجفی و دیگران. در مجموع این مراکز دینی بعد از صفویه رسمیت یافته و دم و دستگاه و تشکیلات بهم زدند و از آن پس همواره در کنار و یا همراه و حامی دولتها بوده و با امکانات دولتی و کمکهای مردمی (سهم امام و خمس و زکات و وجوبات دیگر) خود و محیط اقتدار خویش را اداره می کردند- هر دو را با هم داشتند. دراین میان علمائی بودند که پا از تفکرات حوزه ای فراتر نهاده و در کنار و همراه مردم بدفاع از حق و حقوق آنها پرداختند. از مشروطه بدین سو تعداد انگشت شمار آنها همواره مورد تقدیر و احترام مردم و مبارزین بوده اند. مثل آیت الله نائینی و زنجانی و این اواخر طالقانی و منتظری. ولی در کل بدنه این تشکیلات سعی داشت خود را از سیاست کنار کشیده و راه رشد محافظه کاری را ادامه دهد. اما برای تغذیه و طرح و توسعه خویش، از ترد و ترور دگر اندیشان حمایت کرده و در تکفیر و دادن فتوای قتل از یکدیگر سبقت گرفته و می گیرند (هر کس می خواهد اول باشد تا پیروانش را بیشتر بنماید و بسیج کند – قضیه سر سهم امام و خمس و زکات است- هرکه طرفدار بیشتر داشته باشد رونق بازارش بیشتر است- در اروپا و آمریکا نیز چنین است). آنها از پیشتازان جنبش مشروطه و مصدق دل خونی داشته و در کودتای 28 مرداد از شاه حمایت کردند، اگر چه بسیاری سکوت را برتر دانستند.
اما خمینی راهی دیگر گزید و رشد خویش را در تنش سیاسی یافته بود. همانطور که اشاره کردم او با سیاسی کردن ایدئولوژی خویش دشمن را در قطب مخالف مردم قرار داد و توانست با فریاد حفظ و نجات اسلام در مقابل شاه بایستد. اما از بخت بد روزگار مردم فرصتی نیافته تا از نهفت او آگاهی یابند و شاه نیز خود یار و مدد کار او شد (با ممنوع کردن حرفها و نوشته های او). خمینی در مقام آیت الله ای همیشه خود را قطب حوزه و روحانیت دانسته و شاگردان و پیروانش نیز راه را بر او هموار می کردند. بیچاره سروش از هول هلیم در دیگ افتاد و واویلا سر داد که شریعتی می خواست دین را ایدئولوژی بکند (کتاب دین فربه تر از ایدئولوژی، عبدلکریم سروش). در اندیشه خمینی حزب و تشکیلات و سندیکا و اصلا اپوزیسیون بیگانه است. هر چه بیشتر در اندیشه او وارد شویم عمق خیانت و جنایت بیشتر و بیشتر می شود. او تا جائی پیش رفت که خود را «اولی الامر» نامید و اطاعتش را ردیف پیروی از خدا و پیامبر دانست آنهم نه در مقام دین و ایمان مذهبی که در امر حکومتی.
می بینیم که اندیشه فقه محوری خمینی، که از گذشته ریشه گرفته بود، راه بدانجا برد که او را، حتی در مقام ولی فقیه و رهبر، واداشت تا در درون ایران، از حوزه های دینی گرفته تا دانشگاها و مراکز دولتی و حتی ارتش و سیستم دفاعی کشور، به پارگی و شقه سازی نیروها دست بزند. او از فرمان «جمهوری اسلامی نه یک کلمه بیش و نه یک کلمه کم» آغاز کرد و سپس زیر تشکیل مجلس موئسسان را زد و بجای آن خبرگان را بر کرسی نشاند. ولایت فقیه را، که روزی در نجف در کلاسهای کوچک درسیش مطرح کرده بود، از تصویب مجلس گذراند و خود را رهبری کرد که اطاعتش واجب دینی یافته و مخالفت با آن تمرد از خدا و پیامبر و امامان شیعه بحساب می آید. «…. قانون اسلام یا فرمان خدا، بر همهء افراد و بر دولت اسلامی ، حکومت تامّ دارد و همه افراد از رسول اکرم (ص) گرفته تا خلفای آن حضرت و سایر افراد، تا ابد تابع قانون الهی هستند». (10) و نیز می گفت» حفظ اسلام، حکومت اسلامی ایران به عنوان یک امانت و ایجاد مقتضیات بقای آن و رفع موانع و مشکلات، امری واجب است عموما بر جمیع مسلمانان و خصوصا بر ملت ایران.(11) «ما می‏خواهیم معنویت انقلاب اسلامیمان را به جهان صادر کنیم.(12)
خمینی هر که را که با او سر سازشی نداشت در جرگه دشمن قرار داد. بزبان او دشمن کسی بود که با اسلام (خودش) نا سازگار بود. او نه تنها در یک جبهه بلکه با تمامیت جامعه خود و نظامش را رو در رو می دید. می خواست از دانشگاه گرفته تا روزنامه ها و مجلات و رادیو و تلویزیون و تئاتر و سینما (هر وسیله صوتی و تصویری و قلمی و کلامی) همه را در کنترل و چنبره خودش داشته باشد. «ما از محاصره اقتصادی نمی‏ترسیم، ما از دخالت نظامی نمی‏ترسیم، آن چیزی که ما را می‏ترساند ، وابستگی فرهنگی است، ما از دانشگاه استعماری می‏ترسیم». (13) از او باید پرسید که «دانشگاه استعماری» یعنی چی؟ مگر جمهوری اسلامیش تحت استعمار بود. او در مورد نقش روزنامه ها و مجلات می گوید: » مجله ها با مقاله ها و عکس های افتضاح بار و اسف انگیز و روزنامه ها با مسابقات در مقالات ضد فرهنگی خویش و ضد اسلامی با افتخار مردم به ویژه طبقه جوان موثّر را به سوی غرب یا شرق هدایت می کردند». (14) ایشان حوزه های علمیه را نیز تنها نگذاشتند. «یکی از راه های با اهمیت برای مقصد شوم آنان و خطرناک برای اسلام و حوزه های اسلامی نفوذ دادن افراد منحرف و تبهکار در حوزه های علمیّه است … «. (15) و بزبان ساده می گویند:»از خارج هیچ ترسی نداشته باشید ، از داخل خودمان بترسید از این که با توطئه ها شما ها را از هم جدا کنند». (16) در نهفت خمینی دشمن بس فراتر از آن بود که می نمود. «جنگ امروز ما، ….، جنگ مکتب ماست علیه تمامی ظلم و جور؛ جنگ ما جنگ اسلام است علیه تمامی نابرابریهای دنیای سرمایه داری و کمونیزم،…، این جنگ سلاح نمی‏شناسد، این جنگ محصور در مرز و بوم نیست، این جنگ، خانه و کاشانه و شکست و تلخی کمبود و فقر و گرسنگی نمی‏داند. این جنگ، جنگ اعتقاد است، جنگ ارزشهای اعتقادی- انقلابی علیه دنیای کثیف زور و پول خوشگذرانی است». (17)
براستی نفهمیدم که با چه کسی طرفیم. تمامیت خواهی و مطلق نگری و استبداد از این بالاتر هم می شود. وچه منورالفکرهائی و خرد ورزان با هنری که خود را به ناف امام بسته بودند و در اداره کردن ستادهای انقلاب فرهنگی و ارشاد اسلامی و دانشگاها و مراکز حساس سر و کله می شکستند. و جالبتر اینکه امروزه رانده شدگان (نه اینکه خود ترکش کرده باشند) دربار ولی نعمت «امام راحل» به خامنه ای گیر داده و در دیار غرب (سرزمین شیطان بزرگ و استکبار جهانی) مخالف ولی فقیه شده اند (البته تفاوت بین مخالفت با خامنه ای تا باور ولایت فقیه بسیار زیاد است) و به هر دری می زنند تا به دوران طلاعی «امام» بر گردند. و تازه دستی هم می خواهند که چرا ما، انبوه قربانیان رژیم، راه مبارزه را از آنها نمی آموزیم.

» روزگار غریبی‌ست نازنین
ابلیس پیروز مست
سور عزای ما را بر سفره نشسته است
خدای را در پستوی خانه نهان باید کرد». احمد شاملو

در نوشته های دیگر بسیج و تهیج توده ها و مکانیسمهای آن را دنبال می گیرم.

پانویس
1- بنی صدر ، کتاب درس تجربه، ص138
2- قرآن سوره : الحدید آیه : 25
3- قرآن سوره قصص، آیه 5 و 6
4- «مصور تاریخچه زمان»، استیون هاکینگ، بر گردان فارسی از همین نویسنده
5- تارنمای خمینی- ( www.imam-khomeini.com
6- تارنمای خمینی- ( www.imam-khomeini.com
7- تارنمای – www.rah-nama.ir
8- تارنمای خمینی- ( www.imam-khomeini.com
9- تارنمای یاد امام- www.fagr.mihanblog.com
10- تارنمای خمینی- ( www.imam-khomeini.com
11- تارنمای خمینی- ( www.imam-khomeini.com
12- www.tebyan.net
13- همان
14- همان
15- همان
16- همان
17- سخنرانی در جمع گروهی از بانوان لنگرود،۵۸/۴/۲، صحیفه نور، ج ۷، ص۱۸۲، بنقل از تارنمای امام

رضا راهدار – آمریکا – ۳ تیر ۱۳۹۱

آناتومی (کالبد شناسی) اندیشه (ایدئولوژی) خمینی
تحلیلی از ساختار ایدئولوژی و حرکت خمینی

دکتر رضا راهدار

• خمینی نه اولین و نه آخرین رهبر سیاسی است که بر گرده مردم نشسته و باور مردم را به بازی گرفته است. او که با وعده نان و آزادی آمده بود، نان و ایمان را یکجا از مردم گرفته و آزادی را در حصار تفتیش عقاید زندانی کرده و با هرکه جز او می اندیشید فرمان «جهاد» داد و زندگی را بر آنها حرام کرده است …

اخبار روز: www.akhbar-rooz.com
دوشنبه  ۱۵ خرداد ۱٣۹۱ –  ۴ ژوئن ۲۰۱۲

تاریکی تنها با نورپایان می یابد. عشق یگانه نیروی نبرد با نفرت است –مارتین لوترکینگ (۱۹۶۳)

پیشینه
تخم نفاقی که خمینی از بدو ورودش به ایران (بهمن 1357) پاشید میوه تلخی بار آورد که هنوزهم پس از سی و سه سال مزه زندگی و شوق زیستن در آرامش، شادی، و صفا و صمیمیت را درایران زمین زهرکرده است. میوه ممنوعه ای که هر که از آن خورد از بنیاد آدمی خویش جدا گشته و گویی ددی شد که انسان را به شکار گرفته است. این دیو را ایران کفایت نداده و سر از لبنان و سوریه و عراق و نمی دانم کجای دیگر زمین بر آورده و خونریزی رسم و راهش شده است. ایکاش داستان خمینی با مرگ او پایان می گرفت. همانند نیمرود وفرعون و یا اسکندر و چنگیز و موسولینی و هیتلر که با گور سپاری آنها قدرت و کارکرد اندیشه شان نیز به گور رفت. در آن صورت دیگر خمینی پدیده ای نبود که روی آن وقت تلف کرد و به آن برخورد کرد. اما خمینی را بر مسند «امام شیعه» نشانده و پیراهن «تقدس» بر آن پوشانده و بت بزرگش کردند که قبله حاجات و ممر حیات اقلیت ممتازی شده است. «قوم» را به «حج» او برده و محراب و منبر را با نام او حک کرده و سکه بنامش زدند. ولایت خدائی باو داده و «سلطان مطلقش» کردند. گوئی که بر جان و مال و ایمان مردم حاکم است و فرمانش فرمان خداست، «آنکه مکتبی را مسخره می‌کند، اسلام را مسخره می‌کند. اگر متعمد باشد، مرتد فطری است. زنش برایش حرام است. مالش هم باید به ورثه داده شود. خودش هم باید مقتول شود» (1)
خمینی پدیده ای شد که شناخت و ارزیابی آن بسیاری پرسشهای نهفته و نپرسیده و ممنوعه (در مذهب خمینی بسیاری چیزها را نباید پرسید) را باز خواهد کرد. گستاخی پرسش و شک قرنهاست که در مذهب و یا نهادهای تمامیت خواه تابو و نا میمون و نکوهش‌پذیر است. باید بار دیگر گستاخی پیشه کرده و همه چیز را زیرپرسش برد حتی خدا و مذهب و ایمان را. باور کنید که ایمان بدون یقین نه ارزش دارد و نه دردی را دوا خواهد کرد، حتی در زمینه علم و دانش نیز- باید از پندار به گفتار راه یافت و بدان ایمان داشت و عشق ورزید. انیشتین گفته بود:“من هیچ استعداد خاصی ندارم فقط عاشق کنجکاوی هستم “.امام علی می گفت:» ایمان شناخت با قلب، اقرار به زبان و عمل کردن با تمام وجود است » و یا در قران می خوانیم: «بگو: ایمان نیاورده‏اید، لیکن بگویید اسلام آورده‏ایم و هنوز ایمان در دل‏های شما وارد نشده است».
در این نوشته تلاش می شود تا جدی تر به عمق اندیشه خمینی نگریسته و ساختمان بندی و عمل کرد اندیشه او را در حرکت و هدایت حکومت اسلامی بررسی کرد. همچنین وارد گفتمانهای کلامی و فقهی نشده و نظر نیست تا به خمینی درس فقه و اصول و یا فلسفه و عرفان داده شود- بزبان قران شما را به دین خود و ما را نیز به دین خویش. باید دید خمینی، در مسند رهبری سیاسی خلق و ملت، چگونه براحتی توانست دستور آنهمه بگیر و ببند و اعدام و کشتار و شکنجه را بدهد. امروز، پس از گذشت بیست و سه سال از مرگش، ایران به ورطه نابودی رسیده و از اسلام جز نفرت و ریا و درس دروغ و دغل و دزدی و تجاوز چیزی باقی نمانده است. پیامبرش را بمستی بالای دار برده و علی را دوباره در محراب شهید کرده تا به مردم بگویند که ما خود «اسلام ناب محمدی» هستیم و کفر برما برابر کفر خداست. و کافر را چه جای زندگی در «جمهوری اسلامی» است.

متدولوژی
این بررسی را می توان به سه قسمت بخش رد. اول ساختمان بندی (استراکچر) ایدئولوژی خمینی را باز خواهد کرد. سپس به عملکرد این اندیشه در زمینه سیاسی – اجتماعی اشاره خواهد شد تا نشان داده شود که اندیشه و عملش همگنی ویژه خودش را دارد. اگر کارکرد خمینی با اندشیه اش سازگار باشد، می توان گفت که اسلامش (فقه) نیز جز این نبود. سر آخر مکانیسم اندیشه و حرکت (نهضت) خمینی بررسی می شود.

1- حکومت خمینی در چهار جوب ایدئولوژیش (فقه اسلام)
از فرمان جمهوری اسلامی خمینی بیش از سی و سه سال می گذرد. فرمانی که فریبا بود و بر قله بلند آمال و آرزوی خلق نشست. جامعه ای بیمار (طاعون دیکتاتوری سلطنت ایرانی ساخته بود که مردمش فرار از سلطان را برتر از درمانش می دیدند) که در تب آزادی می سوخت به پیشباز «جمهوری» رفت و از سر بی قراری به پسوند و پیشوند آن کاری نداشت. اما چندی نگذشت که ورق بر گشت. حاکمیت و قانون را از مردم گرفته و به خدا پس داده و خود را خلیفه او در زمین جا زده و بر باور مردم سوارش کردند. «حاکمیت منحصر به خدا است و قانون ، فرمان و حکم خدا است . قانون اسلام یا فرمان خدا، بر همهء افراد و بر دولت اسلامی ، حکومت تامّ دارد و همه افراد از رسول اکرم (ص) گرفته تا خلفای آن حضرت و سایر افراد، تا ابد تابع قانون الهی هستند». (2) و کسی نپرسید مگر خداوند در قران نگفته است که » ما پیامبران را با دلائل روشن فرستادیم و با آنان کتاب و میزان فرو فرستادیم تا مردم عدل و قسط را بپا دارند ….» (3)

حرمت خمینی تا سرنگونی نظام سلطنتی
در نوشته های پیشین در باره خیزش و پدیداری خمینی نوشته و به چگونگی بر مسند نشینی او اشاره رفته است (حرفهای نگفته و راه های نرفته 2 و 3 ) (4) . محمد رضا شاه با تن دادن به کودتای نظامی در 28 مرداد 1332 بزرگترین ضربه را به خودش، نظام سلطنتی مشروطه، و ایران زد که دیگر نتوانست جبرانش کند. از آن پس شکاف بین مردم و قشر پیشتازش با نظام روز بروز عمیق و عمیقتر می شد تا جائی که هر فحش و ناسزائی به رژیم در زمره مبارزه با شاه حساب می شد. می بینیم که در صف مبارزان ضد شاهی هم فدائیان اسلام و طیب ها و حاج رضائیها و هادی غفاری ها را داریم و هم حنیف نژادها و پویانها و احمد زاده ها و جزنی ها و طالقانی ها و شریعتی ها و گلسرخی ها را و در مقابل نیز در صف حامیان شاه، شعبان جعفری ها و لات و لوتهای اجیر شده فراوان بودند هر چند انتلکچوئلها و متخصصین بسیاری شیرینی نام و نان را بر آزادی ایران و مردمش فروختند.
بستر جامعه به دیکتاتوری بسته شد و شاه سکاندار آن بود هر چند خیلیها تلاش داشتند تا شخص شاه را از معادله بر داشته و «سایه خدا» در زمینش کنند. اما در عمل همه چیز به او ربط داشت، از دربار و گارد جاویدان گرفته تا ساواک و حتی سیا (سازمان جاسوسی مرکزی آمریکا – سی ای اِ) همگی بفرمان او بودند هرچند پراکنده و پنهان کاری زیاد بود . هر کار و حرکت نطام در میان مردم و بویژه قشر «روشنفکر» با بار منفی شایعه می شد (از سد سازی گرفته تا تلفن و مخابرات و جاده سازی و حتی گسترش مدارس و دانشگاه). شایعه می بود که رژیم با این کارها در درجه اول قصد مهار خیزش و قیام مردمی را دارد نه سازندگی و بهبود کشور. و ازین رو ناپسند و محکوم و ضد مردمی قلمداد می گردید (در واقع، نه مجلس مردمی بود و نه تصمیمها دمکراتیک، فرمان فرمان شاه بود و دیگران نیز در پی نان و نام هر کاری را می کردند).
خمینی در چنان فضائی سر بر آورد و با فحش و تشر حرکت اصلاحی شاه را چماق تکفیر کرده و در برابر شاه ایستاد. «… این رفراندوم اجباری مقدمه‌ای برای از بین بردن مواد مربوط به مذهب است و علمای اسلام وظیفه دارند که هر وقت برای اسلام و قرآن احساس خطر کردند به مردم گوشزد نمایند».(5) همچنین خمینی دو هفته بعد از تصویب طرح کاپیتولایسون گفته بود: «عزت ماپایکوب شد، عظمت ایران از بین رفت، عظمت ارتش ایران را پایکوب کردند. قانونی رابه مجلس بردند که در آن ما را ملحق کردند به پیمان وین‌… که تمام مستشاران نظامی آمریکا با خانواده‌هایشان، با کارمندهای فنی‌شان با کارمندان اداری‌شان، با خدمه‌شان‌… از هر جنایتی که در ایران بکنند، مصون هستند. آقا من اعلام خطر می‌کنم، ای ارتش ایران من اعلام خطر می‌کنم، ای سیاسیون ایران من اعلام خطر می‌کنم‌… والله گناهکار است کسی که فریاد نکند. ای سران اسلام به داد اسلام برسید. ای علمای نجف به داد اسلام برسید. ای علمای قم به داد اسلام برسید … آمریکا ازانگلیس بدتر، انگلیس از آمریکا بدتر، شوری از همه بدتر، همه از هم بدتر، همه از هم پلیدتر. اما امروز سر و کار ما با این خبیث هاست‌. با آمریکاست‌. رئیس جمهور آمریکا بداند این معنا را که منفورترین افراد دنیاست پیش ملت ما… تمام گرفتاری ما از این آمریکاست‌. تمام گرفتاری ما از این اسرائیل است، اسرائیل هم از آمریکاست ـ را بیان داشت… «(6)
بدنبال آن شاه فرمان دستگیری خمینی را صادر کرد و او پس ار چندی به ترکیه تبعید و سپس به عراق برده شد. خمینی در نقش یک مبارز ضد رژیم شاه از ایران اخراج گردید و بدینسان نیز حرمت یافت. از روحانیان سر شناس و مبارز گرفته تا جبهه ملی و نهضت آزادی و بعدها نیز انقلابیون جان بر کف همگی همواره حرمت خمینی را داشته و بر او احترام می گذاشتند. در این میان کسی در گیرودار بررسی حرکت و اندیشه خمینی نبود. زیرا خمینی تا زمان اوج گیری انقلاب 57 به عنوان یک مبارز کناری آنهم در زمره روحانیت مبارز مطرح بود و بیشتر در جایگاه رهبری روحانیت قرار داشت و بیشتر رهبر روحانیون (آانهم نه همه روحانیت) بود تا انقلاب و مردم. بهر حال حرمت او همواره در آن سالها حفظ شد و به پشتوانه آن بود که او را در نبود یک رهبری کار ساز به رهبری انقلاب و مردم رساندند.

بزبان ساده میتوان گفت که خمینی از میان مردم بر خاست و با بهره گیری از زمینه های فقر و فلاکت و نبود آزادیهای سیاسی- اجتماعی و از همه مهمتر دیکتاتوری سلطنت، پایه های قدرت خویش را بنا نهاد و در پناه آن و در یک فرصت تاریخی شگفت انگیز (شاید امداد غیبی غرب) ولایت فقیه خویش را بر جمهوری خواست مردم غالب کرد.

أ‌- ساختمان بندی اندیشه خمینی
اندیشه و فکر خمینی در حوزه های علمیه قم و نجف نطفه بندی و در همان پیرامون گسترش یافت و از اینرو شاید نتوان آنرا در چتر و ساختمان یک ایدئولوژی باز شناسی کرد. فضای فکری حاکم در مدارس و مکاتب حوزه ای فقه است و نقل نه فلسفه و حکمت و نه حتی قرآن. هرچند امروزه هر حرکت و عملیات فاشیستی و ضد بشری را به ایدئولوژی اسلام بسته و تمام اسلام را به تروریست پیوند می زنند. از طرفی نیز امروزه کار برد کلمه ایدئولوژی با بار منفی همراه بوده که بیشتر حکومتهای تام گرا و ایدئولوژیک کشورهای بلوک شرق و بویژه پرولتریای استالین و سوسیالیزم ملی هیتلر را تداعی می کند. در صورتی که ترم ایدئولوژی در قرارگاه خویش می تواند خنثی باشد، اگر برای تشریع و تبیین مقرراتی که باعث قانونمند شدن حرکت و عملکرد افراد بکار گرفته شود- در مقام عقیده و ایمان. دریک (Drake) ایدئولوژی را به مفهوم تبیین کننده مجموعه ای از مقررات بکار می برد که از این گونه اند » ایدئولوژی ایمان، ارزشها، اصول و مبادی، و هدفهائی است که هر گروه آرمانها و ویژهگی سیاسی خویش را با آنها تعریف می کند. (7) اما در بار منفی ایدئولوژی دنیا را فقط سیاه و سفید دیده و باور دارد که همه چیز باید زیر چتر آن اداره و کنترل شود. از این نگرش است که تمامیت خواهی سر بر می آورد و ادعا دارد که باید جهان و همه چیز آنرا تغییر داد. بزبان دیگر می گوید «ما» بهترین هستیم و جهان از آن ماست. بهر حال، ماهیت تمامیت خواهی و زیرنوشته های تاریخی بدرستی نمی توانند بگویند که چه چیزی یک ایدئولوژی را بد می نماید.

وقتی که ایدئولوژی تمامیت خواه در مرکز عمل قرار داده شود دلیل منفی ساختمانبندی آن آشکار می گردد. بر اساس آن می بینیم که ایدئولوژی حاکم به تبیین مقرارتی می پردازد تا دوست و دشمن (خودی و غیر خودی) را از هم تفکیک کند. با برداشت تمام خواهی، هر کس و یا جریانی که با ایدئولوژی تبیین شده (ولایت فقیه) همخوانی نداشته باشد در جرگه دشمن قرار می گیرد. بی خود نبود که خمینی می گفت: «آنکه مکتبی را مسخره می‌کند، اسلام را مسخره می‌کند. اگر متعمد باشد، مرتد فطری است. زنش برایش حرام است. مالش هم باید به ورثه داده شود. خودش هم باید مقتول شود» (1) هانا آرنت شرح می دهد که منطق ایدئولوژی نژاد پرستی، وقتی که قانونمند شود، به فرمانی بدل می شود که می گوید: باید کشت.(8) بدینگونه است که ایدئولوژی خود کامه خشونت و تجاوز را تئوریزه می کند و در مذهب نیز خدا را حامی و کافی قرار می دهد (ما برای رضا خدا چنین و چنان می کنیم).

و بدین گونه بود که ارتجاع ورشکسته خمینی برای قدرت بخشیدن به فقه سنتی تمام عیار و در بست با دشمنانش از زن بی روسری گرفته تا بزرگان حوزه های علمیه، که تا زمان او از حرمت ویژه بر خوردار بودند و شاه نیز هیچوقت در آن دست اندازی نکرده بود، و تا مبارزان پیشکسوت و با وقار تاریخ ایران و تا مجاهدین و مارکسیسهای مبارز و گویی با همه خلق در افتاد و همه را «باغی» و بیرون از جرگه فقه می دانست. او با مظاهر غرب کینه ای دیرینه داشت. آزادی زن برایش برابر با فسق و فحشا بود و مدارس کلاسیک غربی را آفت جامعه اسلامی می دانست. از طرفی نیز در آن دوران «حکومت اسلامی» پنداری رمانتیک و ایده آلیستی بود که نه پشتوانه علمی – عقلی داشت و نه کسی کاری و پژوهشی جدی روی آن کرده بود، و در محافل اسلامی و شیعی تنها به حکومت علی (ع) اشاره می رفت و از سلوک و کردار پیامبر اسلام نمونه بر داری میشد. اما خمینی روی همه آنها خط کشید و ولایت فقیه را رکن اصلی حکومتش کرد.

ب‌- ماهیت و ایده های خمینی
تاریخ اسلام گوئی تاریخ شگفتی انسان و یا «زندگی انسان» است. میدان نبرد نور و ظلمت، عقل و نقل، حکمت و فلسفه، دانش و خرافه، داد و بیداد، و بزبان ایرانی اهورا و اهریمن است. همه چیر در آن یافت می شود، زیباترین ارزشها و زشتترین چیزها، همه جور عشق و همه نوع کینه، تاریخی از عظمت ها و دریائی از کینه و حقارت، خدمتهای درخشان و خیانتهای بزرگ، همه جور رنگ و نیرنگ و بازی و حیله و دوستی و دشمنی در آن یافت می شود. از یک سو مراکز علمی بزرگ بر پا کرد و درخشش فلسفی و علمی را پشت سر دارد و از طرف دیگر شمشیر بیداد با آیه های قرآنی به نبرد اندیشه می رود و فقاهت اسلامی پرده سیاهی بر سر خرد و اندیشه کشیده و ننگی بر جای می گذارد که با هیچ رنگی پاک نمی شود. قتل و غارت و تجاوز جواز شرعی گرفته و «انسان» جانشین خداوند به بنده ای حقیر و پست تبدیل می شود که باید از «فقیه» ای وقیح (بی شرم و بی حیا) فرمان برد. وه!! چه ذلتی جامعه اسلامی را فرا گرفته است. بگذریم، در این سلسله رفتن و آمدنها، خمینی نه اولین و نه آخرین رهبر سیاسی است که بر گرده مردم نشسته و باور مردم را به بازی گرفته است. او که با وعده نان و آزادی آمده بود، نان و ایمان را یکجا از مردم گرفته و آزادی را در حصار تفتیش عقاید زندانی کرده و با هرکه جز او می اندیشید فرمان «جهاد» داد و زندگی را بر آنها حرام کرده است.

در نوشته های دیگر گفتمان ولایت فقیه را دنبال می گیرم.

پانویس
1- تارنمای خمینی- ( www.imam-khomeini.com
2- تارنمای خمینی- ( www.imam-khomeini.com
3- قرآن سوره : الحدید آیه : 25
4- www.pezhvakeiran.com
5- تارنمای خمینی- ( www.imam-khomeini.com
6- تارنمای خمینی- ( www.imam-khomeini.com
7- Drake, C.J.M., The Role of Ideology in Terrorists’ Target Selection, in: Terrorism and Political
Violence (Volume 10, Number 2), Routledge, summer 1998, at p. 2. Available online at: www.standrews.ac.uk
8- به نقل از نوشه زوئیتر ص 3-
Arendt Hannah, Elemente und Ursprünge totaler Herrschaft, at p. 951.
“The Anatomy of Ideology:An Analysis of the Structure of Ideology and the Mobilisation of Terrorists”

دکتر رضا راهدار
آمریکا
14 خرداد 1391

1 پاسخ به “کالبد شکافی اندیشه خمینی

  1. در مغز پوک خود چه یادگار داری از فلسفه اسلامی و غیر اسلامی
    با یاوه گویی که نمیشه اندیشه کسی رو باطل کرد . لاش خور

    جواب به کامنت گذار فوق: مرسی از اینکه کمک کردی تا خوانندگان بار دیگر ببینند که این شیعیان متعصب که ملک و ملت ما را به گروگان گرفتن واقعآ منطق اشون چی هست. اگه دست اشون به مخالف نظرشون برسه اونو می کشن و با تبلیغات هم سیاه نمایی اش می کنن و اگه دستشون نرسه اونوقت فحش و بد و بیراه میگن.
    نگران نباش . نسل جوان با منظق بر سیاهی و تباهی شماها نور خواهد افشاند.

    شما لازم نیست حرفبی بزنید ما کارنامه سیاه شما را در این سی و چند سال دیده ایم و برای بگور سپردن جمهوری اسلامی در تلاشیم.

بیان دیدگاه